فرمهای تازه همیشه مخاطب را درگیر یک کشمکش میکند. تازگیای که شاید برای ما در این جغرافیای هنوز هم محدود هنری، تعریفش فرق کند. مخاطب همیشه مشتاق قرار گرفتن روبروی این تازگی است؛ فرم نگهش میدارد، درگیرش میکند. چشمهایش را باز میکند و میبندد. و سپس مرحلهی بعد که جای مهمتری است: مخاطب فرم را کنار میزند و در اثر دنبال چیزی میگردد. چیزی میخواهد.
این عکسهای برشخوردهی گلنار عدیلی چیزی داشت که آدم دنبالش بگردد. چیزی داشت که آدم پیدایش بکند. عدیلی ذهنی شاعرانه دارد. روبهروی تصاویر گمانم حس ایستادن جلو لایههای ذهن یک انسان را داشتم. حس ایستادن رو به یک صفحه از یک رؤیا. جایی که تصاویر درهم بافته میشوند. در هم گره میخورند . جایی که تصاویر روایت نمیشوند، سروده میشوند.
خودش میگوید «نگرشاش قطعهقطعه وانتزاعی است». مخاطب هم همین را میبیند؛ یک نگاه قطعهقطعه به انتزاع هنرمند از زندگیاش، از دنیایش که سیال میان یک حال و آیندهی زمانی و مکانی است. انتزاعی که میشود دوستش داشت، نگاهی که خودش را منتقل میکند.
هنرمندی که درست خودش را شناخته. فرم ابزارش است، نه چیزی برای خودنمایی.