ترجمه از ایتالیایی: زهرا جعفرپور
از کتاب:
Bahman Mohassess (2007) Bahman Mohassess: Scultura, Pittura, Grafica, Teatro (Rome: Societa Editrice Romana), pp. 219-221
فقدان «منع» امر «روزمره» را تخت میکند. این، برای «خیالپردازی» مضر است.
هر «اعتقاد دارم»ای بهتر است از «معتقد نیستم»؛ هرچند «معتقد نیستم» هم یکجور عقیده است.
هنر، ابداع است.
هنرِ بیچیز (Arte Povera) که میخواست با اکسپرسیون، «مدیوم بیچیز» را نشان دهد، کارش به نشان دادن «فقر ایدهها» انجامیده است.
با اثر هنری نمیتوان حساسیت کسی را لمس کرد که در حین تماشای جانکندنِ کودکی گرسنه میتواند اخبار مربوط به جدیدترین دئودورانت را هم دنبال کند.
با خلقِ خدایی که پلی بین ذهن انسانِ معمولی و تفکر علمی باشد میتوان جلو پیشرفت مصیبتبار نهادهای یکتاپرستی را در این دوره گرفت.
آرمان اروپای متحد به اتحاد شیرفروشها انجامید.
آفرینش هنری، مانند شاشیدن است: باید راحت بیاید و آرام کند.
خلق اثر هنری، خودارضایی نیست، جماع است.
سینما مدیومی است که مرده به دنیا آمد. میخواست جایگزین نقاشی باشد که همیشه به دنبال حرکت بود و حالا کارش به متحرک ساختن داستانهای مصور کشیده. تنها کسی که سینما را به مثابه ابزار بیانگری و با ایده و بداعت به کار برد فدریکو فلینی است. زباناش تجسمی است نه روایی. صنعتگران بزرگی در عرصهی سینما وجود دارند: بیلی وایدر و میلوش فورمن. در مهارتِ نوابغ تردیدی ندارم!
هنر، بیوفیلیا (=زندهپرستی) است. مردهپرستی (=نکروفیلیای) سه دین یکتاپرست، هنر را به انحطاط کشیده.
مجسمه، حقیقتِ ناب است.
در مجسمهسازی همیشه «ضدمجسمه» کار کردهام.
هنر ویرانگر است. در پیِ برانگیختنِ انسان و خلاص کردناش از روزمرگی است. خواه با ستایشِ زیبایی یا نشان دادنِ خدایان هولناک؛ هدف یکی است.
خلق باید بر خالق غلبه کند تا انسان شأنِ وجود بیابد.
انحطاط زمانی شروع شد که «درام» جایگزین «تراژدی» شد.
کالدر سطح را معلق کرد؛ من در «بندباز» حجم را معلق نگه داشتم.
نمیگویم «زندهباد مرگ»، اما بدون پایان، زیستن ترسناک است.
هنر با حساسیتِ فردی کار دارد. چهگونه میتواند با کسی که خونریزی را روی پرده تماشا میکند و استیکِ خونی میخورد ارتباط برقرار کند؟
تلویزیون برای حماقت ضروری نیست اما خیلی کمک میکند!
هنر پدیدهای است دوستدار و ستایشگر زندگی. برخی دورهها بهاجبار طور دیگری عمل کرده است: مثلاً بروگل و گویا. من پیرو آنها هستم.
.
.
در مجموعهی خانوادهی شاهنشاهی روی «گروتسک» تأکید کردم و بیشتر از خانوادهی سلطنتی «گویا» برجستهاش کردم. در آن سالها، آنها را نپذیرفتند. امروز ستایشآمیز قلمدادشان میکنند. یعنی: در گذشته احمق کمتر بود!
.
.
این روزها اندیشیدن، کالای لوکسی است که وسع همه بدان میرسد.
در بازی «حقوق بشر»، برخی فقط حق مردن دارند.
به صداقت هنرمندان «بدعتگذار» شک دارم. صداقت تورکاتو[۱] را باور میکنم که به دنبال خلقِ یک بنفشِ منحصر به فرد است اما ضمناً برای اسبی که در «بیینال ونیز» رید کف میزنم.
فرهنگ اروپا با جنگِ جهانیِ دوم تمام شد. شاید اگر این پیشآمد تلخ، برنده و بازندهای داشت قضیه فرق میکرد.
خدا انسان را از روی تمثال خود آفرید. انسان هم ای.تی. را آفرید: هیولایی انساننما. باقیاش روشن است.
کلیسا اصرار دارد که آدمها باید بچه بزایند، حتا اگر از گرسنگی یا زیر بمباران به حال مرگ افتاده باشند: اسم این را هم میگذارد «حراست از زندگی»!
«دموکراسی» به معنای سلطهی حماقت نیست: پدیدهای فرهنگی است.
در آغاز «کلمه» نبود، خیال بود. در ابتدای زمان، غارنشینی خسته از تلاش روزانه، عصرگاه روی چمنزار دراز کشید و همینطور که به آسمان نگاه میکرد تصاویری دید: «شعر» متولد شد.
مریدانِ هر سه دینِ یکتاپرست – بورژوا، مذهبی، ارتشی – هدفی واحد دارند: نابودی زیباترین، زندهترین و سالمترین بیانِ انسانی: هنر آفریقایی.
در نشاطی جاودانه زندگی میکند! همه جا تحسین میشود! چه شعفی! با این اوصاف، نمیتواند جز این باشد، چیزی میان «بیبی بوش»[۲] و جوجههای سرماخورده.
هنر مدرن با درهم شکستن قوانین، بسیاری را خوراک داد که در غیر این صورت از گرسنگی میمردند. دلوو[۳] بدون شک یکی از آنهاست.
ایرانیها مذهبی نیستند، ذاتاً سلطنتطلباند. ایتالیاییها مسیحی نیستند، ذاتاً کاتولیکاند.
ایتالیا و ایران هندوانهاند: سبز، سفید، قرمز- با خالهای سیاه.
نابغهای ناتمام در یکی از گالریهای سرشناس لندن exhibition گذاشت[۴]: اجساد خشکیده و شرحهشرحه آویزان از قلاب. مخاطب، تحسین میکند و les interminables bavardages des critiques [(فرا.)= وراجی بیپایان منتقدان]. «بیبیبوش» با گوشت زنده نمایش اجرا میکند.
«استادِ نفخ» عدهای قلدر را دور هم جمع کرد که مدام جدال کنند: فارغ از اینکه با کی و کجا؛ مانند کسانی که در اعتراض به ابوغریب با غرور رژه میرفتند. چه گندیدگی فردیتی!
آنچه که انسان را از حیوان متمایز میکند بزدلی است.
رنوآر برای آمریکاییهای دههی پنجاه نقاشی میکرد.
پیکاسو دیدن را به من آموخت.
از تراژیکمدی عیاشانهی کلیسای سیستین که بگذریم، میکلانژ مسئولِ سطحینگری فلورانسِ قرنِ شانزدهم نیست.
تلقی من از هنر مانند انسانهای دوران باستان است و در زمانهی ما مانند کسانی چون بروگل، گویا، پیکاسو و ماتیس. هنر، بیرون ریختن عذابهای شخصی نیست.
با قرمز ورمیلیون[۵] نقاشی میکنید، ولی قرمز «مارلبرو» به کار بردهاید. این هم از ویژگیهای این دوران است.
آریامهر داشتند، با آیتالله عوضاش کردند. معلوم است که از الفبا فقط حرف «آ» را میشناختند.
تابلو، سطحی محدود است. نامحدود را با وسایل بسیار محدود بیان میکند. پیکاسو، پیشگام بزرگ، که زمانه را پیشبینی کرده بود، این محدودیت را با طراحی با چراغ در فضا شکست.
در سالِ ۱۹۵۸ که هنر انتزاعی در اوج خود بود بازگشت هنر به فیگوراتیو را پیشبینی میکردم. اما، حتا فراتر از آن، میدیدم که نقاش خود را برابر یک فرستنده بیان خواهد کرد. «هنر کامپیوتری» حرف مرا تأیید کرد. این ابزارِ بیان، بزرگترین دستاورد عرصهی هنر است. در آینده، هنرمند برای مثال در عرض پانزده دقیقه خودش را ابراز میکند، و مخاطباش اکسپرسیون را مستقیماً در خانهی خود دریافت خواهد کرد. اولین قدمها برداشته شده اما هنوز مانندِ تمامِ جنینها بیشکل است. بیشترِ این «اجراگرها» ایدهی واضحی ندارند و هنوز امکانات این رسانه را به طور کامل جذب نکردهاند، به همین دلیل میکوشند مفهومی قدیمی را بر رسانهای نو اعمال کنند. این پدیده، که صرفاً خاص هنر هم نیست و ویژگی این زمانه است، ناشی از نبود ایدهای فلسفی است که بتواند غیرواقعی بودن «واقعیتی» را که در انتظار ماست توضیح دهد.
در آینده هنر فیالبداهه و انتزاعی [اجرا و] ارسال میشود: ترکیبی از نور و فرم و رنگ. بیهیچ پیغامی. نَفَس عمیق شاعر. مایهی شادمانی «آنیما». بازگشت کامل به حسِ نقاشیِ شرقی، بهویژه مینیاتور ایرانی. در آینده، ماتیسهای بسیاری مشغول به کار خواهند بود.
تمام اینها و خیلی چیزهای دیگر میتوانند پدید بیایند، اگر les tueurs sans gages [(فرا.)=قاتلان بیعلت[۶]] از اجرای «آثار»شان دست بکشند. موعظه و نوید دادن آیندهای پر از فرشتههای کوچک با کَپَلهای صورتیرنگ، بیفایده است چرا که بچهای که پدر یا پایش را براثر بمبهای هوشمند از دست داده است نمیتواند و نباید فراموش کند؛ تخم نفرت که پاشیده شد خواهد رویید.
پینوشت:
[۱] جولیو تورکاتو Giulio Turcato 1912–1995، نقاش ایتالیایی.
[۲] گالاگویان (Galagos, bush babies) که در آفریقا به آن ناگاپی (nagapie، میمون کوچک شبانه) گفته میشود حیوانی است با چهرهای معصوم و چشمان درشت.
[۳] Paul Delvaux 1897–1994 نقاش بلژیکی سوررئالیست که زنان برهنه نقاشیهایش معروفاند.
[۴] احتمالاً اشاره دارد به نمایشگاه Body Worlds اثر گونتر فن هاگنز (Gunther von Hagens) آناتومیست آلمانی در گالری آتلانتیس لندن.
[۵] کاربرد قرمز ورمیلیون سابقهای تاریخی دارد و تزئینات روم باستان، تذهیبهای سدههای میانه و نقاشیهای رنسانس و خصوصاً هنر چین کاربرد فراوان داشته است.
[۶] اشاره به نمایشنامهی «قاتل بیعلت» اوژن یونسکو به سال ۱۹۵۸.