این نقاشی دیده شدنش را چه طور تعیین کرده. ردیفِ خالیِ صندلی‌ها مرا متوجه مایی می‌کند که جلو تابلو حلقه زده‌ایم، انگار که از بیرونِ پریشان به این درون که خالی ماندنش سبب پریشانی است نگاه می‌اندازیم. اما به نظرم همین که حواسمان باشد کمی عقب ایستاده‌ایم تا نقاشی بزرگی را ببینیم بس باشد، این‌طور نزدیک می‌رویم تا به چند‌و‌چون ظرافت لوسترها نگاهی بیندازیم. ورق بر می‌گردد: ظرافتی یا لوستری در کار نیست، مشتی لکه‌ی بی‌حال سفید و چند نوار سفید است همه‌اش. من فکر نمی‌کنم این تجربه‌ی ظاهراً عادی در خصوص این نقاشی عادی باشد، این چراییِ بودن این نقاشی است که بر خلاف غالب تابلو‌های دیگرِ مجموعه، تصویر غیابِ حضور است. نسبت این نقاشی با دروغ متفاوت از این یکی است که نمونه‌ای از آن را «تصویر» و «تعریف» کرده، یا این نقاشی بی‌اعتنا به حضور دروغ در خودش گرچه ماهیتش وابسته به دروغ است. این نقاشی مهدی فرهادیان—فارغ از تأویل آنی عنوانش (مشروطه‌ی متروکه)—از متعهد‌ترین نمونه‌ها به امکان خاص نقاشی برای«خودِ دروغ» بودن است چرا که همراه آن هست ولی حق انتخاب و کشف و تأویل را به ما می‌سپرد.