چیزی که بچگی نسل ما از صدایش میترسید، به صدایش عادت کرد و صدایش بخشی شد از خاطرات آنزمانی ما. لرزیدن کوچهها، ریختن خانهی همکلاسیها، پناهگاهها و پنجرههای چسبخورده.
حالا هم هواپیما یعنی توپولوف، یعنی کمک روسها به ما، سقوط، ترس و نفرت توأمان از پرواز، بوسههای عاشقانه در فرودگاه و خیلی چیزهای دیگر که سالها بعد یا سال بعد در «فرودگاه امام خمینی» … هواپیما یعنی رهبر انقلاب که با هواپیما آمد… و جامعهی ما که از دهان همان هواپیما بیرون آمد، جامعهی ما همین هواپیماست، هواپیمایی که برای دو نسل هر روزش سقوط کردن بود.
تصویر آیتالله خمینی اولین تصویری است که در ناخودآگاهم با کلمهی هواپیما عجین میشود. دومین تصویر هم احتمالاً همان تابلوی اف صد و یازده جیمز روزنکوئیست است؛ این دو تصویری که انگار در امتداد هماند. در ذهنام تصویر رزنکوئیست را دستکاری میکنم، اتفاقات جور دیگری روی همان بوم چیده میشود و فقط چند تصویر در ذهنام اضافه میکنم …
این نمایشگاه برج مراقبت را امیرعلی قاسمی جمعوجور کرده بود، بعد از مدتها لابهلای فضای یک نمایشگاه برای خودم یک ساعتی چرخیدم، کنجکاو بودم و ایده را دوست داشتم. کارها را هم در یک قیاس نسبی شاید در همان لحظهی در گذر پسندیدیم، دلیل هم داشت، جایی که هنر معاصر در واکنش نشان دادن به زندگی به گونهای عامدانه تنبلی میکند و هنرمند امروز – همان هنرمند عاشق معاصریت- بیش از هرچیز درگیرودار رسمالخط رایج هنر ایران است و جایی و دلیلی برای روایتهای واقعی پیرامون خودش ندارد این کارها بیشتر از من دلبری می کند حتا ا گر سادهانگارانه باشند، مثل این اثر غزاله بحیرایی که در حد خودش چیزی مقبول بود. تصویری خلق کرده بود از چیزی در حال روی دادن. تصویری که لمس میشود، هنرمند سعی میکند حرفهای واقعی بزند.