شبیه نه، به قامت یک تن، این بوم تصویری از زندگی است. همه چیز راست و درست روبهرویت ایستاده، گرایش نقاش به زندگی است. نگاهش بیش از هر چیزی وامدار حقیقت است، روزگار را میشود روی این بوم لمس کرد. لازم نیست با نگارش بوم همذاتپنداری کنی؛ بوم به تو نزدیکتر از این واژه است. ما همه چیزی شبیه این تصویر را زندگی کردهایم. تنی که برای ما هم تکرار شده. تنی که دنیا رویش نقش زده، خط زده. تن برگزیدهی راستین زندگی است. امتداد خطوط دنیا تا روی تن تو ادامه دارد، تو چیزی جدای از دنیا نیستی. اینجادر حدفاصلی از خط افق تا لبهی بوم، نقاش باقت تصویری دنیا را به تو نشان داده، اسخوانبندی دنیا را، رابطهی میان هستیشناسی ریاضیاتی ما و سرشت واقعیت مادی. چه رابطهای هست بین هستیشناسی ما و آنچه وانموده میشود؟
آنچه میماند تنها واژهی تکثیر است. در حقیقت آنچه هستیشناسی نامیده میشود در قالب عام خود، فرانمایی است. انسان معاصر تنها نیست، نگاهش به جایی که کسی ایستاده وصل میشود اما مشکل همین خطوط وصل است، تنهایی از همین خطوط آغاز می شود. ذات متصور شدن که تنها به دیدههایش اتکا می کند حکم به تنهایی میدهد و تنهایی لاجرم باور و آغاز میشود. آغاز هرچیزی از باور شدنش میآید.
مسعود سعدالدین نقاش است. این کلمات نه چیزی از او کم می کند نه به او میافزاید، نقاش بودنش باور میشود.