ژینوس تقی‌زاده: آلت‌هایشان کوچک است و غیرعامل، غیرفاعل؛ غیرِ هرچه حُسن و نشانِ مردانگی‌ است در جغرافیای زبانی که برای هر فضیلتی «مرد» پسوند می‌آورد؛ برای جوانی و بزرگی و ایستادگی. گیریم عضلات‌شان به هم در بپیچد و زیباییِ مردانه‌ای را به رخ بکشد با این دست‌ و پاهای قلم شده و آلت‌های عاطلِ حقیر، محکوم به طردند و تحقیر و انزوا؛ محکوم به نشستن و سر به زانو نهادن در کرانه‌های خالی و خلوت، مجبور به تنهایی ناگزیر و نی‌نوازی برای خود یا کُشتی‌ گرفتن‌ و درهم‌پیچیدن‌های بی‌بُرد‌و‌باخت و لابد سرافکندگی کنار زنانِ راضی نشده.
مردانِ بهمن محصص مغلوبِ آلت‌های کوچک‌شان‌اند که فاعلیت را ازشان می‌ستاند به جبر؛ که نه به جبر، به اختیار انتخابِ تعریف‌شان از جنسیت؛ انفعالی را بارشان می‌کند انگاری که لایق ذهن و بازویشان نیست و در خور بال‌هایشان اگر ابولهول بالداری باشند حتا یا خدایگانی اساطیری با سر یک ورزا. بی‌میل و دلزده‌ی دنیای سربی‌رنگ و درنده‌اند و ناراستیِ پیرامون است گویی که راست نمی‌‌کند فاعلیت‌شان به انجامِ هیچ کاری؛ که همان اختیارداری که جنسیت‌شان را معنا می‌کند مختارشان می‌سازد به تعریف‌شان از فاعلیت و فعل. مردان‌اش منزجر و تودار در خود پیچیده‌اند در میانه‌ی تصویر بی‌که منتظر چیزی باشند یا چشمی داشته باشند به سویی. شاعرانگی غمباری‌ است در این مردانِ مختارِ مهجور که به حال خود وانهاده شده‌اند؛ که حتا مفعولِ وقوع فعلی واقع نمی‌شوند از آن‌رو که برآورده نمی‌کنند آن‌چه عُرف ازشان انتظار دارد با نرینه‌گیِ افراشته‌ی حاضر به انجامی که کمال مطلوب مردانگی—بگو انسانیت—است به گمانِ رایج.