سوای جنسیت تو میتوانی مرد ایستاده میان استخر باشی، بخشی از این خواب-خاطره. و جدای از امکان، که میتوانی روی بوم و بیروناش ایستاده باشی، حتا اینکه هردو را در یک لحظه زندگی کرده باشی. میشود از همین حالا غرق شده باشی. آب همیشه آغوشاش باز است.
بوم مرز است، بین یک «تو» و یک امکان نزدیک به تو. ایستادهای و خودت را آن سوی بوم نگاه میکنی، چه روی بوم و چه روبهرویش، دنیا، دنیای معاصری است. دنیای انسان تبعیدشده به طبیعت معاصر. مختصاتاش را هم دارد. پذیرفتنی است. میتوان لحظهی سکوت یک فکر و یک اندیشه را از تصویر شنید. سکوتی که سایهاش خیلی سنگینی میکند و زادهی همان لحظهای است که به فعل استیصال عمل میشود. لحظهی هیجان و سرخوردگی توأمان رنگها… لحظه، لحظهی معاصری است. تصویر رنگورویاش را از واقعبینی نقاش وام گرفته. اینجا رنگها مرده نیستند؛ در طبیعیترین حالت ممکن به بوم سرایت کردهاند، داستان تبعید به طبیعتی بیگانه از یک «خود». تداوم تصاویر به جایی میان خواب و خاطره ارجاعات میدهد. به خواب-خاطرهای که از موقعیتهای روانی زندگی معاصر است. هیچکدام نیست؛ هر دو است در یک واژه.