هرچهقدر که نقاش، نقاشیاش را به انتزاع نزدیکتر کند، حضور «کیفیت» پررنگتر از «روایت» خواهد بود. این کیفیت در درجهی اول «تفرد» است، به این معنی که اثر انتزاعی دائماً بر خالق خاص خودش تأکید میکند؛ که لزوماً به معنی شخصی بودن نیست و اغلب با منحصربهفرد بودن اشتباه گرفته میشود. یک اثر انتزاعی، روایت عام یک فرد خاص است، به شیوهای ناب و اغراق شده.
تلاش بیننده برای پیدا کردن شباهت تصویری میان همنشینی انتزاعی درون اثر و همهی واضحات بیرون آن، به دو شکل به سرانجام میرسد: یا هنرمند، که اثر مدام بر او اصرار میورزد، فردی جداافتاده از اطرافاش و بیارتباط با آن به نظر خواهد رسید، و یا تنها به عنوان کنندهی کار و مؤلف، میان کروری از آدمهایی میایستد که تجربهای جمعی را از سر گذراندهاند و درگیر پیامدها هستند، یا هنوز در حال تجربه کردن. این دومی، گاهی با نمایش نیمه واضح بعضی چیزهای قابل تشخیص، بیشتر بر کیفیتهای محلی و شناس متمرکز است؛ تصویرِ نیازی جمعی به جویدن حوادث لابهلای مجاری ذهن است.
بنابراین نقاشی، بینندهاش را جایی میان خود او و دیگران، وادار به پذیرش «عدم اطمینان» میکند. نقاشی علی کائینی، با پیش و پسزمینهی پرکنتراستاش، با تداعی سریع یک تاج جواهرنشان، تداعی کوچهای چراغانی شده وقتی که زلزلهای دارد میلرزاندش، و نهایتاً با تصویر مضمحل و در انتزاع فرورفتهی حجلهی عزا، مخاطباش را–نامطمئن–با لحظهی انتخاب میان «هر آنچه آن بیرون، در کوچهها است» و «ایدهی شکلپذیر آن کوچهها» روبرو میکند. فکر میکنم این لحظه، فراخوان دیالوگی عقلانی میان بیرون و درون باشد.