این اثر را باید با نیم‌نگاهی به استیتمنت کنار اثر نگاه کرد، چرا که گویی تمامیت آن در مقام پاسخی به مسئله‌ی زمان مطرح می‌شود. مسئله‌ی اثر، زمان است و پاسخ هنرمند، بازتعریف زمان بی‌آن‌که بخواهد به زمان رو به توالی، به زمان رو به تعالی–یعنی تعریف غالب از آن–اعتنا و قناعت کند. آن‌چه او پیش چشم ما می‌گذارد، یک قاب عکس است روی یک طاقچه. پارچه‌ی روی طاقچه نتیجه‌ی همان طرحی است که با صمیمت در عکس پشت سر بافته می‌شود. می‌شود اشاره‌ای را به تعریف مارکسیستی از کار و ابزار تولید تصور کرد… آیا تنها با نوعی احساسات‌گرایی مواجهیم که باید از منطق تئاثرگونه‌ی قاب تبعیت کند؛ یعنی به گذشته–و اکنونی–که صرف تحقق آینده می‌شود؟ من این‌طور فکر می کنم، احساسات‌گرایی نسبت به زمان، نسبت به بعد نوستالژیک زمان. بعدی که به ما امکان می‌دهد به گذشته‌ی خود نگاهی وسواس‌گونه، غم‌بار و هم‌زمان پرافتخار داشته باشیم. به بیان دیگر، شهره افضلی صرفاً به زمان با رویکردی نوستالژیک نگریسته است.