بهزاد نژادقنبر حق دارد که میگوید این روزها اجرا دارد در گالریهای تهران میجوشد! تازگی خبر سی شب و سی اجرا را شنیدیم و چپ و راست پرفورمنس است که از راه میرسد. با این حال، غالب اینها پرفورمنس نیستند و این کلمه را به انواع و اقسام صورتهایی به کار میبرند که نام خودشان را دارند: رقص معاصر، اجرای موسیقی در گالری، تئاتر تجربی، توانمندسازی، … .
برای مثال در اجرای محمود مکتبی که عکساش اینجا آمده چیزی از واقعیت هست (سرش را واقعاً میتراشند) بدن هم سهمی دارد (موها) اما این برای اجرا بودنش کافی نیست: هنوز تئاتر به صورت پررنگی حضور دارد و نمادین هم هست. البته نمیدانیم این اجرا چهقدر به قامت گالری بریده شده. البته من اجرای او را در گالری محسن ندیدم و البته اجرای زنده را باید تجربه کرد، اما اجرا، یک زندگی پس از اجرا هم دارد، که با تصویر و ایدهاش ادامه مییابد و اتفاقاً خیلی از اجراگران به همین تصویر فکر میکنند. پس شاید بتوان در مورد این «تصاویر ماندنی» نوشت آنهم در مورد اجراگری که آنقدر فهمیده هست که از انتقاد نرنجد.
و میپرسم: اگر اجرا را باید تجربه کرد آیا هر اجرایی ارزش تجربه کردن دارد؟ موی مکتبی که لباس سربازی پوشیده، توسط زنی بیرحمانه تراشیده میشود و بافته شده، به گردنش انداخته میشود و او به حالت خلسه فرومیرود. میشود پرسید: پس از گل کوچک بازی کردن شهاب فتوحی و محمود بخشی در گالری، خوابیدن و روزنامه خواندن اجراگران نوید جهانبخش در طراحان آزاد و دعوای خانوادگی امیر معبد با یک بازیگر (که تلفات هم داشت!) در گالری محسن، اکنون نوبت اصلاح سر است. کمی دیگر باید منتظر غذا پختن، عوض کردن لامپ، جارو کشیدن، سفره پهن کردن و غیره باشیم. آیا به خاطر غیاب زندگی، دیدن زندگی عادی اینقدر برایمان جذاب شده است یا روی صحنه رفتن اساساً معنی هر چیز را عوض میکند؟ عوض که میکند حتماً اما آیا لزوماً بهترش میکند؟