باوند بهپور: اسم این نقاشی هست «طرفدار» (Tifoso/fan). این نگرانی برای عدهای هست که آثار محصص پاپ بشوند، کیچ بشوند، روی تیشرت و ماگ بیایند. گوشوارهها و گردنبندش را بسازند. محصص این اثر را برای طرفداراناش ساخته. با همان دهان کوسهواری که برای کسانی میگذارد که ازشان دلآشوبه میگیرد یا میترسد. با «تیشرت». با رنگهای پرچم آمریکا. از معدود پرترههایی که چشم دارند. طرفداری که به غایت ابله است اما بسیار نگران و مضطرب؛ و نه شاد.
اما خود محصص انگار نگران دستمالی شدن آثارش نبوده. کافکای کیچ؟ به عبارت دیگر خیالاش راحت بوده گویا و آنچه از دستاش برمیآمده در این راه انجام داده. نحوهی مصرف آثارش در خودشان درج شده. از همان ابتدا بازار داشتهاند اما در طول عمرش بازاری نشدند. (تنها نقاش ایرانی است که در حین حیاتاش دو مستند دربارهاش ساختهاند. با این حال، بازارش به شهرتی رسانهای متکی نبود. شهرتی اشرافی و نخبگی را ترجیح میداده. همچون جواهرسازی که اسماش را نمیدانند اما هنگامی که لازماش دارند پیدایش میکنند.) آثارش از نظر خودش، تاریخ مصرف داشتهاند. برایش کافی است که دختران و پسران زیر مجسمهی نیلبکزناش قرار میگذاشتهاند. انتظاری بیش از این ندارد که چیزی زیبا و معنادار به جهان داده باشد برای مدتی. اگر دوام نیاورده باشند به نظرش «پیروزی حماقت این دوران است» و «تقصیر» او نیست. در تمام آثاری که برای فضای عمومی ساخته رگههایی از زیبایی ناب فرمال هست. و همچنین در هر اثری که در ستایش چیزهایی است که دوست میداشته. و حتا در اندام قربانیان. محصص، اگر بخواهد، استاد زیبایی است؛ زیبایی صادقانه و حتا کودکانه اما نه آسانیاب؛ و بهمانند شاملو، در توهین هم استاد.
به این تابلو نگاه کنید. «تماشاچی، این تویی.»
میتوانست ناماش این باشد: توهین به تماشاچی.