پیمان گرامی: «حوا»ی محصص، سوژه‌ی عشق نمی‌تواند باشد؛ نه چون چاق است، چشم ندارد و سرش شبیه ساز دهنی ابتدایی‌ است. او در هر دم و بازدم آوای باروری و زایش می‌نوازد. در عین حال، دهانه‌ی این ساز، تجسمی از دهان را به ما می‌دهد با نیش باز و لبخندی از سر سماجت، زرنگی، تمسخر و بی‌خیالی. انتخاب اشیاء و جادویی کردن آن‌ها به‌واسطه‌ی نابه‌جایی‌شان از میراث‌های پیکاسو و البته سوررئالیسم در آثار محصص است.رجوع به نوعی بحران در اشیاء و همچنین شکل دادن به اشیاء ذهنی. گرچه این‌طور به نظر می‌آید که نقاش با همان شاکله‌ی تکنیکی خودش در نقاشی این‌بار به سراغ حوا رفته و همان اسطوره‌ی حوای مسبب هبوط انسان را در نظر داشته، اما این اثر را (به سال ۱۹۹۲) هم به دلیل ساختار و هم توالی تاریخی آثارش می‌توان پیش‌درامدی بر مجموع کلاژهای او در سال‌های بعد دانست. آن‌جا که ساختار ذهنی او برای خلق آثارش از انفکاک فیگورهای ارگانیک پیش‌زمینه از پس‌زمینه‌های تخت‌، به گسستی وسیع‌تر تا دل اندام پاره‌پاره‌ی فیگورها و پلان‌بندی‌های تصویری‌اش پیش می‌رود. این اتفاق در کلیت انتخاب کولاژ به عنوان یک تکنیک نهفته است. نمی‌شود تأثیر مختصات زندگی او (توان جسمانی و …) را در انتخاب تکنیک کلاژ  نادیده گرفت اما این امر به‌تنهایی نمی‌تواند کنش شخصی هوشمند چون محصص را به‌تمامی توضیح دهد. فیگورها دیگر آن انسجام هیولایی اعضا و جوارح را ندارند و به تبع آن، گشایش اسطوره‌ای هم در عضلات و رفتارشان احساس نمی‌شود و در عوض اعضای چند پاره یا سرهم‌بندی شده از اشیاء، انگار نشان از هبوط اسطوره‌های ازلی آثار گذشته‌ی محصص به اسطوره‌های رسانه‌ای معاصر می‌دهد. نقاشی «حوا» در مرز گذار محصص به دوره کاری تازه او قرار می‌گیرد.