باوند بهپور: این مجسمهی بهمن محصص پل جالبی میان نقاشیها و مجسمههای اوست. ماهیها و پرندهها و آدمهای نقاشیهایش در مجسمههایش حضور دارند اما این «کلاهخود» رابطهای دیگر با نقاشیهایش دارد: گویی برای فیگورهای نقاشیهایش درست شده است، مثلاً این یکی. آدمهایی پوک و پرخاشجو که باید از خود محافظت کنند، در حالی که زیر حفاظشان هیچ نیست، مانند جنگجویش که سپری دارد که جایی را نمیپوشاند.
کلاهخود محصص، فقدان مغز است. این مجسمه، پیکره نیست: بدن از آن کسر شده. به جای آنکه استواری یک جنگجو را به نمایش بگذارد بر کوچکترین نقطهای اتکاء دارد انگار که وزن این کلاهخود هیچ نیست. پایهاش را که در نظر بگیری میتواند کلاهخودی باشد برای این مجسمه. زمانی محصص یک قوطی خالی ساخته بود، این کلاهخود هم همان است: مظروفی که بیشتر از محتوایش شیئیت دارد، بیشتر از جنگجویش «هست».
محصص زمانی هم کلاهخود را نقاشی هم کرده بود. این بار در هیئتی اسلامی.