باوند بهپور: این نقاشی را بهمن محصص در سال ۱۳۳۸برای مجموعهای از اشعار نیما یوشیج کشیده است؛ فردی که دلبستگی عمیق زندگیاش بود و پرترهای که از او کشیده همچون پرترهی مصدق از معدود پرترههایی از اوست که شخصی واقعی را تصویر کرده است. میتوان گفت که محصص در جهانی که کمتر کسی را صاحب شخصیت میدانست و «زندگی» و «فردیت» را در معرض نابودی میدید این دو نفر را شایسته «چهره» دانسته بود.
به مثابه تصویرگری، این خروس به سرعت این شعر نیما را به خاطر میآورد:
«قوقولی قو! خروس میخواند.
از درون نهفتِ خلوتِ ده، از نشيب رگی که چون رگ خشک،
در تن مردگان دواند خون میتند بر جدار سرد سحر
میتراود به هر سوی هامون.»
و به مثابه تصویر، لوگوی محمد پولادی برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را تداعی میکند و یکی از دهها خروسی است که در میان آثار نقاشان و ادیبان آن دوره سربرمیآورد. در میان ادیبان به طور عام نماد آمدن صبح است و گشایش سیاسی اما ضمناً با شخصیت مغرور (و مردانهی) این حیوان هم پیوند میخورد که بهترین نمونهی آن در کتاب «خروس» ابراهیم گلستان دیده میشود. بازتاب بصری خروس اما به گونهای دیگر شاخص است و گویی از همان ابتدا با نام پیکاسو پیوند خورده است. عجیب نیست اگر ضیاءپور «خروس جنگی»اش را به شیوهای کوبیستی اجرا میکند و در دست هوشنگ پزشکنیا به گونهای دیگر سربرمیآورد و در زمان هوشنگ ایرانی (نویسندهی مانیفست «سلاخ بلبل»!) خار چشم مجلهی «کبوتر صلح» چپها میشود. جنگندگی خروس و رابطهاش با فرهنگ عامه از همان ابتدا آن را برای ایرانیان محبوبتر از «کبوتر»های پیکاسو ساخته بود. با این حال، مجموعهی نقاشیهای آبرنگی که در کنار اشعار نیما آمده، در شیوه و مدیوم بیش از همه نشاندهندهی تأثیرپذیری بهمن محصص از دوست و همراهش وینچنتسو بیانکینی است و بیش از همه این خروس بیانکینی را به خاطر میآورد.