مجید اخگر: يك ويژگی هنر خوب—دست‌كم در شكل مدرنيستی خود—آن است كه چون چيزی اجتناب‌ناپذير و محتوم جلوه می‌كند: چيزی كه پس از ساخته شدن گويی ساختگی بودن خود را انكار می‌كند، رد دست سازنده‌اش را پاك می‌كند، و جلوه‌ی بديهی، بی‌واسطه، و «فوری»ِ شيئی طبيعی را به خود می‌گيرد. شيئی طبيعی، چون يك سنگ سرِ راه، يا يك ماهی، و البته بيشتر از آن؛ چرا كه هر چيز طبيعی زير نگاه انسان، اين جانور سمبل‌ساز، جزئيت خود را وامی‌نهد، و به مجرای جايگزين‌ناپذير چيزی بيش از خود بدل می‌شود.
می‌توان دوباره و دوباره به صورتِ سرسخت و دهانِ به‌لجاجت‌بسته‌‌ی اين ماهی، خطِ به‌زيبايی قوس‌خورده‌ی پشت‌اش، و خراش‌ها و ريختگی‌های بدنِ برنزی‌اش نگاه كرد، كه با هم چيزی ضروری و غيرقابل‌چشم‌پوشی را به وجود آورده‌اند: يك ماهی، كه با نيرويی ناپيدا ما را به ديدن خود ناگزير می‌كند، ما را به وجود چيزی باز هم بيشتر متقاعد می‌كند، كه نمی‌دانيم چيست.
به روزی فكر كنيد كه ديگر ماهی‌ای در آب نمانده باشد، و به چشمان بی‌خبری كه آن هنگام اين «شیء» را نگاه می‌كنند.