این‌جا حس کشف و شهود دو‌سویه است. دنیای روی بوم، رو به دنیای ما. هر دو در یک آن به لحظه کشف هم رسیده‌اند. هم‌زمانی در لحظه‌ی شهود! بوم به مخاطب حسی را می‌دهد که چیزی است میانه‌های زایش و گم شدن و ترس و تعلیق. حس تعلیق و زایش اماحس غالب است. همه‌اش هم به گردن همین بند ناف است!
این حس زایش توأم با گم شدن و ترس و تعلیق از آن دست حس‌هایی است که خوان رولفوئه‌ی قصه‌گو هم به آدم می‌دهد. خیلی ساده نمی‌توانم از بوم فاصله بگیرم، حس می‌کنم باید همه‌چیز را تا آن‌جا که می‌توانم جزئی ببینم، از نزدیک. می‌خواهم در بطن اتفاقی باشم که نمی‌دانم چیست! اتفاقی که حس‌-‌-یا بهتر است بگویم حکم!‌-‌-زودگذر نبودن‌اش را به مخاطب منتقل می‌کند. حس توأمان تعلیق در زمان و مکان‌.