رهایی از هیاهوی بیهوده و جست‌وجوی تنهایی خود، آغاز هیاهویی خودخواسته است. تنهایی امروز ما به میهمانی فراخواندن هر آن چیزی است که ما را بادیگران بیگانه­تر می­کند و به خویشتن پناه می­دهد. کتاب­ها (چه بخوانیم و چه نخوانیم) همراه همیشگی تنهایی­هایمان هستند. سیگار و خاکسترش اگر نباشد انگار تنهایی فلسفی‌مان چیزی کم دارد. قلم و دفتری که روزمرگی­هایمان را مستند می­کند و تختخواب محقر یا مجلل، مکانی برای رها شدن از هیاهو و یا فرورفتن در آن است. این­ها مقدمات کاملی برای عبادت و یا یادبود لحظات مقدس ماست. یادبودی که اگرچه می­دانیم علیرضا فانی با صحنه‌سازی ما را به آن دعوت کرده، اما تکرار لحظه­های آشنای ماست. لحظه­هایی که بی‌هیچ مناقشه­ای ستودنی‌اند. با این حال، عابدی که در تصویر می­بینیم، این عبادت را نه با خلسه‌ای آیینی و مقدس، که با شانه­ها و دستانی افتاده، سری فرورفته و پاهایی به جا می­آورد که نشانی از تسلیم در برابر معبود خود ندارد. انفعال و انجماد او و فقدان تعامل حتا با آن‌چه به ستایش‌اش نشسته، یادبودی امروزین است از یک تنهایی امروزین.