مهم است که بفهمیم چرا از ما دعوت میشود اعدام کردن را تمرین کنیم؟ محدودهای مینیاتوری مهیا شده برای عملکرد ما، عملکردی که در حیطهی هنر به درجهی «رهاییبخشی» نایل شده. اگر کمی حواسمان جمع نباشد، بیتفاوت به اینکه آشکارا قرار است میلههای سبز و نقرهای در خلاف جهت امتداد پیدا کنند، وارد بازی میشویم و تنها کار ممکن را میکنیم. و آینهای هم هست که هر اعدامی را دو برابر میکند و روی تصویر صورتمان میتاباند. و همین طور که گفته شد، کل ماجرا «بازی» خوانده شده. حالا چه کار کنم؟ پی چه باشم؟ دنبال شوکی بگردم که وارد آمدناش حتا سخت در مخیله میگنجد؟ چشم بر بیبتگی نقد ناروایی بگذارم که خشونت از بالابهپایین و یکطرفه را نزد ما بازی میداند؟ از اینکه سعی شده به کلاسیکترین شیوهی روایت (روایت این واقعیت که اعدامیها به راحتی «وجود» دارند و فراواناند) به جای بازنمایی عینبهعین و صریح پاسخی «تعاملی» داده شود به وجد بیایم؟ امیدوارم انتظار فوقالعاده دانستن انقلاب تعامل رهاییبخش هم مورد نظر نبوده باشد. هنوز نفهمیدهام چرا از ما دعوت میشود اعدام کردن را تمرین کنیم. تنها چیزی که علاوه بر نادیده گرفتن مخاطب میشود فهمید این است که مهارت هنگ پرشماری از هنرمندان در جذب و بازتولید فضای تمامیتخواه میرود که از منبع الهام هم سبقت بگیرد؛ بیآنکه حتی لحظهای برای نتایج پیشبینیناپذیر برخورد با پیکرهی سایر آراء کنار بایستند.