تحلیل این عکس-اگر اتفاق بیافتد- برای من بیشتر شبیه تحلیل یک نوشتار است. نکوهشگرانه نیست، نوعی همکاری است که عکس عامل انگیزش آن است‌. انگار در عکس دنبال قطعه‌های روایت‌گری باشم و بخواهم آن‌ها را در ذهن‌ام کنار هم بچینم و شکل دهم… تصویر، تصویر خیلی ساده‌ای است، صفحه‌ای که مختصاتش مثل خیلی عکس‌های قدیمی آلبوم‌های ماست و با یک ذهن سیال و سر‌به‌‌هوا که چرخ بزنی در روزهای پیشین، خیلی چیز‌ها روی این صفحه پیدا می‌کنی.

تقابل آینه و عکس رو‌در‌رویی خیلی خاصی است. هردوشان هم تو را در خود می‌گیرند هم زمان را، تفاوت اما در این‌جاست که عکس به تو وفادار می‌ماند و آینه به زمان. این‌جا آینه هم دستمایه‌ی به‌جا و ساده‌ای است برای دعوت مخاطب به تعامل. هنرمند این‌جا این فرصت این را به تو می‌دهد که خودت را جابه‌جا کنی و چشم جای چشم همه‌ی آدم‌های آن روز و آن لحظه بگذاری الا دخترک، که فقط روی چشم‌های اوست که آینه نگذاشته. قضیه هم ساده است: همه چیز بیشتر و پیشتر از این که در عکس بماند در ذهن دخترک مانده‌. هرچند کمرنگ‌تر اما عمیق‌تر همه‌چیز در ذهن ماست که می‌ماند و دخترک دارد تو را می‌کشاند به لحظه پاشیدن نور فلاش قدیمی روی دقیقه‌‌ی شخصی و آن‌زمانی‌اش، لحظه‌ای که تمام حواس‌اش پیش همین گل صدتومانی‌ای است که دودستی چسبیده و لحظه‌اش را بی‌هیچ فاصله و رابطی با تو تقسیم می‌کند.