صورت، اساس همه‌ی نمادپردازی‌هاست، امری پیشافرهنگی و پیشازبانی که ذات زیست‌شناسانه و ساختی اجتماعی و فلسفی دارد؛ بخشی از تن  که هیچ‌گاه به طور کامل در چارچوب نظم نمادین‌اش قرار نمی‌گیرد اما از آن‌جایی که پاره‌ای از تن است بنا به تن اندیشیده می‌شود. روی این بوم، رنگ‌ها با رنگ‌های نشسته روی بوم‌های آمریکای لاتین همزبانی دارند، از همان نور و جنس‌اند، ماحصل خطوط هم، خیلی سرراست آدرس شباهت دم‌دستی با کوبیسم می‌دهد… داستان اما چیز دیگری است. صورتی که روی این بوم زاده شده در گیر‌و‌دار یک زیست معاصر است، یک زایش نافرجام. این صورت، صاف و بدون هیچ چروکیدگی خلق شده بود، قبل از آن‌که پارچه از زهوار بوم کنده شود–آن هم بدون هیچ وسواسی–قبل از آن‌که چروک بخورد، اما با وسواسی عجیب، از آن جنس وسواس‌هایی که احتمالاً هر خالقی در چروک دادن صورت مخلوق‌اش دارد. تصویر صورت روی این بوم پیچیده است، پیچیده به معنای واقعی کلمه. صورتی را در نظر بگیرید که نفس که می‌کشد در گیر‌ بی‌منطقی و بی‌ربطی و آشفتگی پیرامون سرگشتگی خودش است. نقاش بیش از هر چیز مصر است که نگاه ما در‌گیر این چروک‌ها باشد حتی مقدم بر این صورت‌های بی‌حواس و مضطربی که نگاهشان می کنیم و نگاهشان انگار جایی گم شده.