در اساطیر یونان، در ماجرای آپولو و دافنه، لحظه‌ای بس غریب وجود دارد، لحظه‌ای که گاه صورت‌هایی از آن را در  فرهنگ‌های دیگر می‌بینیم: لحظه‌ی بدل شدن زن به درخت. لحظه‌ای که دافنه برای آن‌که به چنگ آپولو گرفتار نشود به یک درخت مسخ می‌شود. در فرهنگ‌های کهن، عمدتاً می‌توان لحظه‌ی به چنگ آمدن زن توسط مرد را با مرگ زن قرین دانست. چیزی که غالباً آتیه نوری نیز در عکس‌هایش آن را در پس فضا و معماریِ مرده و مخروبه‌ای به تصویر می‌کشد، گویی هر آن‌چه در عکس او می‌بینیم تنها جنازه‌های غبار آلود و موهوم نوعروسانی مرده‌اند. به بیان دیگر، می‌توان گفت عکاس «عروس شدن» را مترادف با مرگ می‌داند. حال، در پس این ابژه‌ی مرده و منجمد، نشانه‌ای از حیات به چشم می‌آید: درختی خشکیده که هنوز نبض زندگی در آوندهایش می‌تپد. از این رو، شاید عکس‌های او روایتی دیگرگونه از اسطوره‌ی دافنه به دست می‌دهند. مسخ زن به درخت، حیاتی جدید، حیاتی که در آن هیچ مردی نمی‌تواند زن را به بستر برد. حیات جدیدی که مرگ را به تعویق می‌اندازد.