در چیدمان اسدلله باران برومند، فارغ از تصویر رو به ویرانی زن در افغانستان واقعیتی تلخ نهفته است. هنرمند، زن را در شکل چادر و روانداز مستحیل می‌کند، شکلی که با پیچیدگی‌های بدن زن منطبق شده و گاه شکل نشستن غم بارش را تداعی می‌کند. این واقعیت تلخ، دقیقاً از شکل نگریستن او به زن ناشی می‌شود: بدن زن یا هرآن چیز دیگری را که از زن یک زن می‌سازد از فیگورهای خود حذف می‌کند. فضای خالی زیر این حجاب، خود بیانگر غیاب زن است. نمایش برومند، صحنه‌ی آوار مصیبت بر سر زنان افغان نیست، کار او خط زدن زن است به این معنا که از زن چیزی جز یک پوشش تقلیل‌دهنده و یک فیگور شبح‌وار چیزی باقی نمی‌گذارد. از سوی دیگر، ذهنیت انتقادی خود برومند با ذهنیت [غالب] جامعه‌ی مردسالار افغان در لحظه‌ی بازنمایی زن روی هم منطبق می‌شود. او زن را چه می‌بیند؟ تکه پارچه‌ای که دستخوش بازیگوشی باد قرار می‌گیرد یا صدای خاموش سیرن‌هایی که لابلای آوار در میان مخروبه‌ای رو‌به‌زوال به سوگواری بدن خود نشسته‌اند؟