اساس روحیهی آثار سهند حسامیان تعامل است. به روشنی از معماری اسلامی «برخاسته»اند و خیلی اوقات این نزدیکی بیشتر از تکرار و دستکاری فرمها است و عنوان کارها و توضیحات اندک پیرامون آنها را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. با این وجود آن چیز و آن کسی که تمرکز اصلی رفتار این آثار بر اوست، مخاطبی است که در بستری به کلی متفاوت آثار را میبیند. لزوماً چیزی برای مخاطب موعظه یا حتا روایت نمیشود. این یک «ساختار» است که پیش چشم و تن یک نفر آدم معاصر سعی میکند خودش را استوار نگه دارد. این «تلاش» برای استوار ایستادن از بابت ویژگی «بیمقیاسی» آنها به ذهن میرسد. این مجسمهها و چیدمانها صرفاً ساختارند و مقیاس آنها میتواند تغییر کند بیآنکه آسیبی به فرم برسد. انگار حتا اگر این مجسمهها را از گوشهها با دست به اطراف بکشی یا به درون فشار دهی با حفظ وضوحشان بزرگتر یا کوچکتر میشوند. گویی ساختاری ازلی هستند که مدام در حال تغییر اندازه و رفتوآمد بین مقیاسهای کهکشانی و مولکولی باشند و به ناچار برای آنکه توسط یک نفر آدم معاصر درک و هضم شوند، در لحظهای از این رفت و آمد خشک شده و ماندهاند؛ هر آن ممکن است ظرف زمان را بشکنند و از دام انجماد بیرون بپرند. گویی از سر زمان و زمانه زیاد هستند.
چیدمان سادهی گالری محسن بسیار استعاریتر از این حرفها بود. ساختار کوچک این بار روی زمین به پشت افتاده بود و جلوی پای مخاطبی که در برابر سازهی هندسی موجودی غولآسا مینمود، سعی میکرد نقش سوراخی را داشته باشد که به یک دیگرجا میرسد. اما احتیاجی به تن دادن به دالان خیالی و احتمالاً تنگ پشت این سوراخ نبود تا به دیگرجایی جداً متفاوت برسیم؛ همینکه کل مجموعه درون اتاقکی سیاه و تاریک جای گرفته بود و از بقیهی محیط نمایشگاه جدا شده بود، میشد چنین وضعیتی از جداافتادگی را تجربه کرد. باریکههای کم فروغ نورهای رنگی عمقی دیجیتال به فضای کوچک آن درون میداد: همراهی چنین نور و فضایی با ساختار مندل (یا کیهاننگاشت: پرمغزترین میانکنش دایره و مربع در هنر سنتی) همهی تجربهی این چیدمان تعاملی را به لحظهی اکنون میرساند. همه چیز خیلی درونی و ذهنی مینمود و همین موضوع، جنبهی تفاوت این کار سهند حسامیان با سایر کارهایش بود: که معمولاً مخاطب را ترغیب به تجربهی محیط بیرونی، تحت نفوذ ساختاری خاص میکنند. آن کمالی که در توضیح اثر دربارهی مندل به آن اشاره شده بود، در محیط این چیدمان نه فقط پیش پای ما روی زمین که حتا تحت نفوذ باریکههای تیز نور به استحاله میرفت و ناپدید میشد و در آن فضای کم نور، به نظر میرسید این تنها ذهن ما باشد که بزرگی و تکامل و تغییر مقیاس این ساختار را میتوانست تصور کند. مثل آنکه این کمینه گرایی واکنشی استعاری باشد به محبوس ماندن در زمان حال؛ واکنش به زمانهای که گذشته و آینده را همین حالا با هم میبلعد.