حسین حسینی: گویی خود محصص است که آنجا نشسته است. آرام، با کتف و دهانی بسته و نگاهی زاویهدار بر زمین؛ شاید پس از تلاشی بیحاصل. فیگوری دربند، بندی از جنس جامه، جامهای از جنس تن. تنی که در خود محصور است، با زبانی الکن و دستی عاجز، در سکوت و انتظاری ابدی. «…دیگر به کسی آسیب نمیرساند، دیگر به کسی صدمه نمیزند…» [۱]
وجود رامنشدنی و توحش بالقوهی تنِ سایکویی(psycho) که تبدیل به یک ماشین ارگانیک مخرب شده است. ماشینی که حتا برای ویرانسازی اجزای خود نیز مستعد است و ازاینرو خودمختاریش نفی میشود. منفعل از هر نوع حرکتی، تنها نظارگر آن چیزی است که درحال شدن است، آنچه براو رَوا میشود و تمام آنچهکه حضورش بیرون از تابلو احساس میگردد. رو به شاهدی که همواره از وجودش آگاه است، «تو» که میبینیاش و خود اویی.[۲]
این فیگور در فضای بیچیزش حتا فاقد آن عصای کنجکاو مالونی است که بکت در اختیار شخصیت نیممرده و مبتلا به سیفلیس داستاناش قرار میدهد. هیچ گشایشی در کار نیست. او تنها مجاز به دیدن هر آن چیزی است که در معرض دیدش قرار دارد، بیهیچ دستکاری یا تغییری. در فضایی که از اتاق مالون هم بیچیزتر است. تمام آنچه که باید باشد، بیرون از تابلو فرض میشود. آنچه که بیرون از چشمان بیفروغ فیگور قرار گرفته است. چشمانی که میانجی فضای آرام بیرون و آن درون رامناشدنیاند، ذهنی که در حال ویرانساختن هر چیزی است: «با چکشاش یا با مدادش، با عصایش یا با مشتاش یا در فکر، در رویا…»[۳]
۱. از «مالون میمیرد»، ساموئل بکت.
۲. اشاره به جملهای که محصص بر یکی از تابلوهایش در فیلم «چشمی که میشنود» مینویسد: «تماشاچی، این تویی».
۳. از «مالون میمیرد»، ساموئل بکت.