همایون عسکری سیریزی: عضلات و استخوانها چنان درهم تنیدهاند که نمیتوان گفت استخوان است که از ورای پوست دیده میشود یا که ماهیچهای در نهایت توان عضلانی، خود از فرط انقباض و فشار به هیئت استخوانی سخت درآمده است. رنگها به مدد تشخیص نمیآیند. مفاصل به کمینهترین اندازهی لازم یک ارتباط فروکاهیدهاند بهسان پیچ یا پرچی که انداموارههای یک ربات را به هم دوخته باشد؛ بیهیچ حجم و ظرافت و غضروفی.
آدمیان نقاشیهای محصص، برخی این چنیناند: رباتوارههایی بیاندازه عجیب که پنداری فرجام انسان را در فوتوریسم غریب او، پیشگویانه به تصویر میکشند. اما مگر نه اینچنین بوده است که آدمیزاد ابزارمندی اندامهای خود را در سیر تکامل آلاتِ دستساختهی خویش، در گذری تاریخی از کف نهاده و مقتدر از ذهن خویش گشته است؟ مگر حکایت تحلیل رفتن دندانهای نیش و ناخنهای چنگال گونه و پشم و خز روییده بر تن آدمِ نخستین نبوده است که سیمای کنونی انسان را رقم زده است؟ پس چهگونه این واپسنمایی طبیعتگرایانه از بطن فوتوریسم پیچیدهی ماشینها و رباتهای محصص دوباره سربرآورده است؟
شاید هم از آن رو که شکل مفاصل اگر چه به ارتباط نازک و نادیدنی یک پیچ و مهره میماند، اما به ظرافت اتصال اندامهای بیضوی یک مورچه هم بیشباهت نیست. کشیدگی دستها و ستبری رانها در ملخ و عنکبوت هم دیده میشود یا که تیزی کلهها، با آن کشیدگیهایشان در طرفین جمجمه، خبر از شکفتن شاخکهایی میدهد که گرگور زامزا، عنقریب که از خواب برخیزد پی میبرد که در تختخواب خود به حشرهی تمامعیار عجیبی بدل شده است.
مارکز در خاطرهای میگوید، شبی که مسخ کافکا را میخوانده مبهوت و متحیر از این که چهگونه کسی از آدمیان توانسته است چنین شاهکاری بنویسد، اوراق کتاب را روی آتش گرفته است تا ببیند کتاب میسوزد و از جنس کاغذ است و از جنس خواب نیست، بهمن محصص اما خود با نقاشیهایش چنین کرده است.