وقتی که یک‌جا یک چیزی به اسم بدنه‌ی اصلی هنر به وجود بیاید در کنارش یک چیزی هم به اسم جدا از بدنه‌ی اصلی هنر بودن، به وجود می‌آید. معادله‌ی ساده‌ای است و همین که هنرمند بخواهد جزئی از این بدنه‌ی اصلی باشد یا نباشد معادله‌های روزهای بعد را هم می‌سازد.

بدنه‌ی اصلی بدنه‌ی حاکم است مگر آن‌که اقلیت خلاف‌اش را ثابت کند. در هنر، همیشه اقلیت‌ها سعی می‌کنند ثابت کنند. اعتراض و رد بدنه‌ی اصلی …

هنرمند اعتراض می کند. به یک نظام، به یک جایی که اسم‌ها،حرف‌ها و جمله‌ها دیکته می‌شود. جایی که اهمیت واژگان از بین می‌رود. مثل جایی که اسم بردن جای بیان کردن را می‌گیرد. جایی که بیان‌‌کننده مهم است، نه بیان.

و داشتیم می‌گفتیم که هنرمند که معترض است… هنرمند کار خوبی می‌کند که به سانتی‌مانتالیسم رایج اعتراض می‌کند، به کالایی شدن طعنه می‌زند، به قدرت اسم‌ها و به رنگ‌ولعاب‌شان اخم می‌کند. اما حواس‌اش باید خیلی جمع باشد که خودش دیده یا ندیده در این دامی که پهن است نیفتد.