اين درنگ را، اين «آن» را دوست دارم؛ به خاطر انسانی بودنش. ردپای انسانی در آن نيست اما بی‌برو‌برگرد وابسته است به حضور انسان. آشناست برایم به دليل هم‌شكل يافتن درنگ هرباره‌ام دربرابر چاله‌ی آبی.

اين قاب بی‌شكل و نامتعارف هرجايی می‌تواند باشد و هرچه را بخواهی به تصوير در‌می‌آورد؛ خواه تو باشی، خواه آسمان خالی يا ايفل. هرچه باشد نمی‌توانی فضول نباشی و انعكاس آن «چيز» را در حركت‌ات تماشا نكنی.

اين لحظه همان است كه حتا «گی دو موپاسان» دلزده ناگزير است از تماشای بازتاب قاب شده‌ی خود روی ايفل.