مدتِ زیادی است که با آثارِ هنا حنضلیزاده و دغدغههای «زنانه»اش آشنا هستم. نقاشیهایش همیشه پر از احساسات و دغدغههای فردی اوست. موجود «هیستریک» و «مسخشده» در اغلب آثارش خودنمایی میکند: موجوداتی که تحت تاثیر فشارهای فکری و محدودیتهای زنانه، ماهیت اصلی خودشان را از دست دادهاند و کاملاً دفرمه شدهاند. این موجودات، ورودیها و خروجیهایی دارند برای رفتوآمد احساسات فراموششدهی خودشان که گهگاه، احساسات موجودات دیگری هم در آنها رفتوآمد میکند. تاثیرات مخرب ایماژهای خارجی، در فرم و موضوع این موجودات بهوضوح قابل درک است.
«حضور» مفهومی است که مواجهه با این کار حنضلی زاده به من القا میکند. آیا این حضور میتواند هیستریک قلمداد شود؟ هیستریک کسی است که در عین اینکه حضور خود را تحمیل میکند چیزها و هستیها هم برای او حضور دارند: «حضورِ مفرط». هیستریک کسی است که حضورِ تشدیدشده را به همهچیز نسبت میدهد و با تمام هستیها مرتبط میشود. نمونههای بارز و شناختهشدهی این مقوله را در کارهای بیکن–خصوصاً سه طرح «فیگور بر پایهی تصلیب»–میتوان دید.
این اثر حنضلیزاده، به نوعی «بدنهای بدونِ ارگان» را برای من تصویرسازی میکند: این بدن، نظامهای تحمیلی و حاکم بر بدن را کاملاً فراموش کرده است و نظامهای سازمانی در این بدن، محلی از اعراب ندارد. این نقاشی، روایتگر یک زندگی سراسر غیرارگانیک است، زیرا ارگانیسم، زندگی نیست بلکه چیزی است که زندگی را به بند میکشد. در این اثر، قوانین بدن بدون سازمان کاملاً رعایت شده است، یعنی: «کنارگذاشتن ارگانیسم به نفع بدن، و چهره به نفع کلّه.»