سپهر خلیلی: برای آنکه دقیقتر به آنچه در پس این آسمان ستارهگون نهفته است بنگریم و به مکانیسم نقاشی اسکندری پی ببریم، باید همچون یک متخصص پوست لایههای پوست رنگی را برداریم تا به نبض گوشت لخم اثر برسیم. این لایهبرداری را نمیتوان به منزلهی عمیق شدن در اثر یا فرو رفتن به عمق آن دانست؛ به گفتهی دلوز در تفاوت و تکرار عمق هم یک سطح است و آنچه اثر اسکندری پیش رویمان میگذارد تقاطع این دو سطح است، گویی با حالتی نوددرجه سطحی بر سطحی دیگری عمود شده باشد. سطح نخست، یا همان پسزمینهی اثر، نقطهی مکانمند شدن جغرافیای ذهنی اثر، نقطهی بومی شدن اثر است بهواسطهی بازنمایی یک مکان: یک زمینه—پسزمینه—یا سازهای بصری که اثر روی آن ترسیم میشود. در سطح دوم اسکندری دو رقصنده را در معرض این نقطهی ثابت و مکانمند قرار میدهد. موقعیتی که هنرمند در اینجا با اثر خود میسازد، بهواسطهی نشانهها، از نوعی فقدان حرف میزند. نوعی غیاب. سطح دوم مثل یک گرافیتی شوخ و بازیگوش روی سطح اول که فضای فرهنگی فرانسویمآبی متصاعد میکند نقاشی شده است. خطوط و رنگهایی متفاوت که گویی صرفاً به بیان هنری اسکندری از این تعارض و مجاورتها حالتی نوستالژیک میدهد. نوستالژی از دست رفتن رقص، شادی و زیبایی از دل شبی چنین پرستاره. اسکندری دارد دو سطح را کنار یکدیگر میگذارد، که یکی وظیفهی بومی کردن اثر را دارد و دیگری تجلی فانتزیهای اوست در قاب این مکانهای شهری.