سپهر خلیلی: در میانهی تاریکی، آنجا که نور در سیاهی غوطه میخورد تا بلکه چیزی را مشهود کند، هیولای گویا در حال خوردن بدن فرزند خود است. این نقاشی سیاه، روایتگر ستیز دو عنصر متقابل و حتی معارض است، دو عنصر که باید نفیکنندهی هم باشند، پدر/پسر، کهنه/نو و … . نقاشی گویا، به افسانههای یونان باز میگردد، آن نقطهای که کرونوس تایتان (در لفظ رومی ساتورن)، برای بلاگردانی از اقتدار خود، فرزنداناش را میبلعد. فیگور پریشان و معوج و در عین حال ترسناک ساتورن، با این تُن شبحوار، که بدن بیسری را در دستاناش گرفته است و با چشمانی وغزده، با حرص و ولع آدمخوارانهای این جسم خونآلوده را به نیش میکشد، گویی که لحن برآشوبنده و هولناک خود را برای ترساندن آدمیان به کار میگیرد: سایهای از آنچه بر سر آدمی خواهد آمد. تفاسیر زیادی وجود دارد، که این اثر گویا را با جنگ و انقلاب همبسته میسازد، تفاسیری که در بطن خود طنینانداز این جملهی فانون است: «انقلاب فرزندانش را می بلعد».
به این اثر از روبنس که در سال ۱۶۳۶ خلق شده هم بنگرید.