سپهر خلیلی: ژاری، «اوبو»ی گروتسک را جایی میان انحلال عقلانیت براثر مخدوش ساختن و دست انداختن زبان و به مغاک کشیدن مذهب به وجود آورد. ارنست نیز، با اتوماتیسم سوررئالیستی خود، از اوبو یک ماشین میسازد، یک برج، بهمانند دوک نخریسی، چیزی شبیه فرفرهای در حال نچرخیدن که بر پایهی نوکتیز سوزنمانند خود ایستاده و حیرتی گروتسک را تداعی میکند. اما موقعیتی که ارنست اوبو را در آن به تصویر میکشد، بیابان است؛ بیابان که از یک سو نقاشی او را در کنار کسی چون دالی قرار میدهد که غالباً رؤیاپردازیاش در بستر بیابان حادث میشود و از سوی دیگر او را از دیگرانی چون میرو که اوبو را با همهی اغتشاشاش ترسیم کردهاند متمایز میکند. نمایشنامهی اوبو، یک کمدی گزنده و گروتسک است، و ارنست تمام آن فضای کمیک را در خود کاراکتر اوبو جمع میآورد؛ فیگوری که گویی برج بابلی است در هیبت یک فرفره، شال گیسمانندش و ژست دستهایش وضعیتی افلاطونی به او میبخشد. هر چند که تمامیت اثر ارنست از نمادها برای انتقال موتیف ژاری بهره میگیرد اما این فرفرهی ازحرکتایستاده و متعجب، در میان نیزههایی که بر زمین روی نوک خود ایستادهاند (که گویی نشان از جنگافروزی مضحک اوست) در این بیابان چه میکند؟ بیابان بهمثابه همان صحنهی نمایش است و اوبو خود آشوبی مضحک: دروغزنی که سرنوشت برج بابل در انتظار اوست.