پیمان گرامی: هنگام نظاره‌ی آثار هنرمندان دوران گذار و انتقال در هر دوره‌ی تاريخی و درهر جغرافیایی، غالباً ويژگي‌های سبكی كه شامل نابه‌جايی‌هایی تكنيكی و برخی بدعت‌های تصويری است در کنار تغییراتی که در انتخاب سوژه و برخورد با آن رخ می‌دهد، بيش از هر چيز به چشم می‌آيند؛ ذهن و نگاه را با خود درگير می‌كنند و باعث می‌شود نتوان پا را از تحلیلی سبک‌شناسانه و تاریخی فراتر گذاشت. مانند سیر تكاملِ ايستايی نامتقارن و متعادل فيگورهای انسانی در رنسانس آغازین يا جستجوی غریزی عمق میدان و كيفيت طبيعی رنگ‌ها و ایجاد اتمسفر واقعگرایانه در بعضی از آثار کمال‌الملک. اما نقاشی «طبیعت بیجان با گلدان و پرنده‌ی شکار‌شده» از جمله معدود آثار کمال‌الملک است که می‌توان بدون اين موانع و به عنوان یک نقاشی با آن مواجه شد. عناصر در این نقاشی با چنان کمیت و کیفیتی بروز یافته‌اند که منجر به شکل‌گیری کلیتی با لایه‌های بیانی فراتر از بازنمایی جزئیاتی عینی شده. اتفاقی که احتمالاً برای نقاشی که همواره شاکله‌ای ناتورالیستی از نقاشی در ذهن داشته، اهمیت و موضوعیتی نداشته. اما دقيقاً همين وي‍ژگی است كه اين اثر را متمايز می‌كند. حتا روايتی که از قول ناصرالدین‌شاه در حاشیه‌ی نقاشی نوشته شده نه تنها هستی اثر را به سندی تاریخی، آن‌گونه که خواست دربار بوده، تقلیل نمی‌دهد، كه بر رازاميزی آن  می‌افزاید و تک‌تک اجزای اين تصوير را واجد كيفيتی نمادین می‌کند. پرنده‌ای بر نوک تیری تکیه‌داده بر گلدانی که تصویر زن و مردی با الگوی اروپایی بر آن نقاشی شده، مربوط به سال ۱۲۷۳ ش. و قبل از سفر کمال‌الملک به فرنگ، اواخر دوران ناصرالدین‌شاه (تنها دو سال قبل از ترور) و بعد از نهضت تحریم تنباکو و دهه‌ای قبل از انقلاب مشروطه. همه‌ی این‌ها در کنار هم ما را خیره به تصویر نگه می‌دارد، انگار که با بازنمایی روح جامعه‌ی ایرانی در قالب عناصر و پلان‌بندی‌های یک طبیعت بی‌جان روبه‌رو هستیم.