فیگورهای درهم‌تنیده  یا  از‌هم‌گسیخته‌ای که در فضایی سیاه و بی‌انتها رها شده‌اند. گاهی همچون ریسمانی در هم تنیده‌اند و گاه جدا و همچون نخ‌های نازکی که بارها به دهان فرورفته باشند رشته‌هایشان از هم باز شده است. جهان دهشتناکی که  فرشید ملکی  در طراحی‌هایش می‌سازد اگر چه پیام‌دهنده و سخن‌گو نیست اما  نمایش‌گر یک وضعیت ویران‌شده‌ است. وقتی به خطوط و نوع برخورد او با کارکتر‌ها نگاه می‌کنم ناخود‌آگاه  خاطره‌ی  کاریکاتور‌ها و طراحی‌های اردشیر محصص و پرویز شاپور برایم زنده می‌شود.دوستان و هم‌مسلکانی که در دوره‌ای شوخ‌طبعی و سخن‌وری را با نگاهی نقادانه  به فضای تصویر‌گری و طراحی وارد کردند، مردانی از نسل به‌هم پیوسته‌ی روشنفکران ایرانی که دراواخر دهه‌ی چهل و طی دهه‌ی پنجاه شمسی در اوج دوره‌ی کاری‌شان بودند. اما اکنون فرشید ملکی نه تمایلی به حرف زدن دارد و نه طنازی‌های آن دوران را در کارهایش بازتاب می‌دهد… به‌شدت تلخ است، زمانه‌اش را بروز می‌دهد. مجال حرافی را از ابژه‌هایش گرفته است و آن‌ها را گاه محصور می‌کند و گاه پرت‌و‌پلا میان صفحه‌ی سیاه می‌گذاردشان تا  به حال خودشان بمیرند. اکنون او بازمانده‌ی صادقی است. روایتگر اندوهگین این ورطه‌ی معنی‌کش.