علیرضا رضایی: اشارت بر امرنادیدنی یکی از مهم‌ترین خصایص تکرارشونده در آثار غزاله هدایت است. در میان موضوعات گوناگونی که دیدن و عدم دیدن می‌تواند مسئله‌ی اصلی آن‌ها باشد هدایت این اشارت بر نادیدنی را در تجریه‌ی زنانه و تنانه دنبال کرده است. اما آن‌چه می‌خواهم در نمایشگاه اخیر او در گالری طراحان نشان دهم نقش خود «پوست بدن» به عنوان حائل و یا مرز بین دیدن و ندیدن بدن است. در آثار او تأکید بر بافت پوست، قطع کار و روکش پوستی عکس آن‌چنان بینایی را به سطح بدن نزدیک می‌کند که بیش از هر چیز یکپارچگی بدن از دست می‌رود و ادراکی گنگ و محو از آن به دست می‌آید. درواقع اجبار به نزدیکی به تصاویر به گونه‌ای است که بینایی خود بدل حس لامسه می‌گردد. چشم لمس می‌کند. به کارگیری این تمهید موجب شده بدن نه به درون فروریزد و با سلاخی آن امر واقع بدن نمایان شود و نه تمامیت شمایل بیرونی‌اش را- که راه به وجه نمادین زنانگی و نگاه خیره مخاطب می‌برد- نشان دهد. به عنوان تأکیدی بر ادعایم نگاه کنید به حفره در آثار او که همان سوراخ سرد و بی‌کارکرد ناف است که چشم نزدیک‌بین را دوباره به سطح بیرونی پوست هل می‌دهد. بدین ترفند است که پوست، بدن را نشان نمی‌دهد و نگاه را در حدود لامسه متوقف می‌کند. به جز آن، عکس‌هایی که اشاره‌ای به زیرپوشی زنانه دارند که درواقع کدی از جنسیت‌اند. جز آن باقی کشفیات به عهده‌ی لامسه‌ است؛ از جمله آن لایه‌ی بسیار نازک از پوست دام با خراشید‌گی‌ها و پارگی‌های جزئی که تأکید مضاعف بر پوست است. مضاف بر این‌که پوست دوم از جنس پوست به کار رفته در ساز موسیقی است. در این مرز است که پوست انسانی، پوست جانوری و قوه‌ی نادیدنی صدا در شاعرانگیِ حسی تنانه گردهم می‌آیند. برخورد آثار با بدن در نهایت احتیاط و وسواس صورت گرفته، خراش‌ها در سطح زیرین تصویر یعنی شکم زنانه زخم‌اند و در سطح رویین پوستِ «ِ حقیقتی»، زخمه! آن‌چه که بر بینایی حد می‌گذارد؛ لامسه را فرامی‌خواند در حالی که شکنندگی پوسته نوع و کیفیت ارتباط را بین دست‌اندازی یا نوازش نامعین نگاه می‌دارد.