اینجا خطوط سر جای خودشان ایستادهاند. راه هم میروند اما راه خودشان را. سر خط این خطوط را میشود راحت پیدا کرد. راحتتر دنبال کرد. خطوط را میشمرم. میتوانم.
نویسندهای سادهترین کلمات را برگزیده. زیباترین کلمات را. مهسا کریمیزاده خطهایش مرا به وجد میآورند. در هم نمیپیچند. صورتها را میبافند. و چشمها را دربرمیگیرد. و سر که برمیگردانی چشمهایی که خطوط را دربرگرفتهاند.
میشود. میشوم. خطوط را لمس میشود کرد. واژههای صورتها را لمس میشود کرد. شنید. صورتها در قامت یک تن ایستادهاند. تماموکمال. بزرگی بومها بهجاست. بومها صورتت را دربرمیگیرند.
مهسا کریمیزاده متولد هزار و نهصد و هشتاد. شیراز.
بومها سرشار از رنگاند. سرشار از رنگارنگی . رنگهایی که رفتهاند. رنگهای رفتهی دنیا. شاید عمق چشمها چند لکه رنگ را برای خودش نگه داشته. آهنگ سکوت بومها مرا به وجد میآورد. مهسا کریمیزاده چهقدر زیبا کته کولویتس را دوست دارد. چقدر بهجا.
خطوط مرا دنبال میکنند تا به چشمها برسم. چشمهایی که یادم میاندازد. یادم میآورد. من همیشه میان خطوط دنبال چه بودهام. خطوط را لمس میشود کرد. کلمات نویسندهای که سادهترین کلمات را برگزیده است. شنیدن صدایی که، خواندن واژهای که. میشود روی صفحهای سفید دیدش.
بهزاد بارانی. پلههای گالری آن.