علی گلستانه: روی زمین، همه‌چیز آرام است؛ زیر زمین نیز. جو سینگر کاملاً ساکت، از دنیای هولناک و خفه و پنهان‌شده‌ی زیرزمین، گوش به آرامش دنیای روز دوخته است. در افسانه‌ی یونانی، زیر زمین، جهان مردگان است؛ جایی که اُرفه‌ی نوازنده به درون آن رفت تا ائورودیکه را به جهان زندگان بازگرداند. اما جو سینگر امیدی ندارد تا کسی او را بشنود و برای بازیافتن‌اش به تاریکی گام بگذارد؛ کسی او را به زندگی بازنخواهد گرداند. در دنیای روز، پیکره‌ای بی‌خیال، روی چمن‌ها لمیده و کتاب می‌خواند. او روی خود را از دروازه‌ی سیاهی که بر هیبت مرموز دیوار سیمانی (کمپِ کشتار؟) گشوده شده، برگردانده و از سکوت سهمگینی که در زیر این آرامش بی‌پایان، قربانی نحیف خود را در چنگ گرفته بی‌خبر است. اما دروازه، گشوده است تا کسی جرأت کند و برای بیدارکردن و بیرون‌کشیدن مردگان و حق‌خواهی آنان، قدم به دنیای زیرین بگذارد («جلو قانون» کافکا؟). کیتای می‌خواهد با نقاشی‌اش، صدای این مردگان را، صدای مطرودانی را که از آرامش دروغین دنیای ما حذف شده‌اند بسازد. اما جو سینگر فقط نماد یهودیان قلع‌وقمع‌شده در جنگ جهانی دوم نیست. او، خواه‌ناخواه به هیئت استعاره‌ای از تمام مطرودان و خاموشان و مظلومانی در خواهد آمد که بی‌آنکه توان سخن‌گفتن داشته باشند، از درون گورهای تاریک خود، چشم به انفجارهای خورشیدی دارند.