علی گلستانه: در نخستین نگاه می‌توان گفت که نقاشی‌های بهمن محصص، تصویر انسان‌هایی مسخ‌شده و درخودفرورفته را باز می‌نمایاند؛ انسان‌هایی که در جدایی ذاتی‌شان با یکدیگر و با جهان، خود به «کوچه‌ای بن‌بست» بدل شده و محکوم به «وانهادگی» ابدی، در غرقاب «راه‌های بی‌نشان جهان» گرفتار آمده‌اند.
اما با چشم‌پوشی بر توصیفی چنین کلی و شبه‌اگزیستانسیالیستی و کمابیش مشکوک، باید گفت که ازخودبیگانگی آدمی، نه برآمده از تراژدی‌های ازلی نهفته‌ی ذات او، بلکه محصول زیستن در سامانه‌ی اخته‌کننده و ملال‌آوری است که شکوفایی و سرکوب را هم‌زمان در خود جای داده و هر گستره‌ای را با اِعمال خشونت‌آمیز قانون نهادینه، محدود می‌کند.
می‌توان این نقاشی‌ها را به‌شکلی انضمامی، در پیوند با چنین سامانه‌ای خواند و نمود انسانی ویژه دانست که در مرزهای قابِ محدودِ فضایی بی‌کران که در اطراف خود گسترده است، فضایی که همچون حجمی سترگ بر دوش او سنگینی می‌کند، به هیئتی سنگ‌وار بدل شده است: هیئتی که هم به آلت نرینه‌ی بریده‌شده و بی‌کاربرد، اما بت‌وار، مانند است و هم قربانیانی را به‌یاد می‌آورد که در چشمان افسونگر مدوسا خیره شده‌اند. این نقاشی‌ها تصویر «واپسین انسان» است که ناتوان از لمس لذت‌های امکانات بی‌کرانی که خود آفریده است، زوال و فرسودگی بی‌پایان خود را نظاره می‌کند.