درمجسمههای مهسا کریمیزاده یک رابطهی اختیاری میان بیان جنسی و نفیاش در چهار وجه وجود دارد که بسط پیدا میکند به جایی میانههای اثر، نشانه، مدلول و مخاطب. وقتی میخواهم به کارهایش نگاه کنم ترجیح میدهم به جای نقادی فمینیستی به سراغ نقادی زننگر بروم: نگاهی که بیش از هر چیز بر ژانر و جنسیت استوار است. هنرمند اینجا به دنبال روایت موقعیتهای عینی جنسی در اثر تولیدیاش است و اثر به آینهای از ذهنیت زنانه تبدیل میشود. چیزی که از اثر دریافت میشود حاصل تعاملی میان ذهن مخاطب و ذهن هنرمند است و هویت زنانهی جدای از جنسیت مخاطب را به چالش میکشد. تحمیل دموکراتیک ذهنیت مولف. سوی دیگر این مجسمه ها برای من سوی شعرگونهشان است، سویهای قصیدهوار که توأمان هم از لطافت و ظرافت امر جنسی میگوید هم از زبری و گیر و دار درونیاش؛ طغیانی خودجوش، چیزی همگون با ماهیت شعر که طبیعت را تکرار نمیکند، طبیعتی خاص خود را خلق میکند. اثری که در نهایت برای من چیزی است متعلق به تعینی چندجانبه میان هنر، جنسیت و شاعرانگی.