1.Epitome.150.150-cm.Sewing-on-Fabric.2011

جایی میانه‌های کودکی‌ام، شیشه‌ای پر از براده‌های آهن داشتم. پخش‌شان می‌کردم روی یک مقوا و آهن‌رباهایی را زیر مقوا می‌چرخاندم و شکل‌هایی را که از آب در می‌آمد خیلی ساده یک ساعت تمام نگاه می‌کردم. روی این خطوط دوخته‌شده دست می‌کشم و لمس‌شان می‌کنم؛ واژه‌ی دوختن برای من همیشه حس درد و ترمیم را توأمان تداعی می‌کند. این نقش‌هایی که مریم اشکانیان می‌سازد مرا پیش از هرچیز به اروتیسم سرد و کدر پیرامون‌مان ارجاع می‌دهد‌، اروتیسم کدر ایرانی  با رنگ‌هایی سفید وسیاه؛ تصاویری که راحت حس و لمس می‌شوند. آثار مریم اشکانیان مرا به بریجت رایلی و جوزپه پنونه ارجاع می‌دهد:  انگار مجسمه‌های گلی پنونه را با وسواسی زنانه روی بومی سرد با ظرافت بریجت رایلی بدوزی یا بخواهی همان تأثیر وهم‌گونه‌ی کارهای ریلی را روی چشم مخاطب بگذاری. مجموعه‌ای که  تضاد و دوگانگی تروماتیکی دارد و جایی میان امر جنسی و نادیدن‌اش ایستاده و بیش و پیش از هر چیز برای من حرف‌اش از کالبدی جنسی است که مسخ شده. صحبت از تصاویری است سراسر هراس و ناامنی. اما این آثار سویه‌ای دیگر هم دارد؛ جایی که تصاویر مرا به مغناطیس ذهن هنرمند ارجاع می‌دهد؛ به ناخودآگاه، که حکم همان آهن‌ربا‌ها را دارد و به تصاویری سیال و سرد و اتفاقی. من بی‌هیچ خط‌و‌ربط حاکمی می‌توانم تنها رو‌به‌روی اثر بایستم و نگاهش کنم.  چیزی که چشم‌هایم از این مجموعه برای من نگه می‌دارد خطوطی است که به واژه‌هایی ریز شبیه است، با همان حس ترمیم و درد توأمانی که دوختن همیشه به یاد می‌آورد؛ و اروتیسم‌، همان اروتیسم کدر.