این حرف آویزان، کششی تئاتری دارد. در درجه‌ی اول تصویر آشنای «و» بیننده را به وسط وضعیتی هول می‌دهد که انگار نیمی از «ماجرا» را به صرف این آشنایی می‌داند. از جنبه‌ی نشانه‌شناختی نیز، این حرف، خبر از «ارتباط»ی می‌دهد که باید میان نیمه‌ی اول و دوم ماجرا وجود داشته باشد. رفت‌و‌آمد نور کم‌سوی مهتابی هم مثل تنفس ساکت بازیگری است که همیشه در پایان یک سکانس منتظر خاموش شدن نور صحنه و پایین آمدن پرده‌هاست. این حرف، خودش حرفی ندارد که بزند، صرفاً تمایلی است برای پر کردن یک شکاف؛ کارکردش حذف فاصله نیست، آن را «تفهیم» می‌کند و نه توجیه. کیفیت این حرف–آن هم این‌جا و این‌طور یکه و مؤکد–مثل وقفه‌های برشتی است؛ در میانه‌ی روایت، بعد از یک فعل و پیش از فعل دیگر، بلند می‌خواند «وَ» تا چشمان مخاطب گرد و گوش‌اش تیز شود. این حرف گرچه کلان نیست و یک خرده‌روایت است، اما جدال‌اش بر سر معناست؛ این جا حرف از «دم را دریاب» است. انگشت اتهام رو به معنای ضروری «اکنون» گرفته شده، معنایی که بیننده‌ هر دم در انتظار بروزش است، بی‌ آن که شروع نمایش را به یاد داشته یا به چیزی از پایان‌اش گمان برده باشد.