بهزاد نژادقنبر: اصولاً اظهارنظر دربارهی بعضی از کارها مثل حلقهی نئونی که انتهای یک گالری جا خوش کرده، کار آسانی نیست. به هر جهت این حلقهی نورانی توجهم را جلب کرد و در نگاه اول مرا به یاد چیدمان های فلورسنت دن فلاوین انداخت. جالبتر از خود اثر نحوهی مواجههی بازدیدکنندگان با آن بود. بعضیها دورش میچرخیدند، بعضیها دستشان را توی آن میکردند، بعضیها داخل آن میرفتند و بعد دور خودشان میچرخیدند. در واقع هر کسی به نحوی با کار بازی کرد. نکتهی جالب برای من همین کلمه بود: «بازی». مهسا کریمیزاده به شکل موفقیت آمیزی تو را وسوسه میکرد وارد جریان بشوی و آن را انگولک کنی، حتی اگر دوستاش نداشتی! به نظرم اجرای بامزهای بود که در گوشهی گالری درحال رخ دادن بود و دوستش داشتم چون باعث شد تا در کنار دیگر بازدیدکنندگان و حتی خود هنرمند برای چند دقیقهای خوش بگذرانم!