مابهازایی بیرونی از درون. چروکیده میشود. لمس میشود. نوازش میشود. خشک میشود . ترک میخورد. مابهازایی از ما. ترمیم میشویم.
پوست راوی فرد است باز میتاباند.. لایهلایه است. مثل این نوشته. زخم میخورد . دوخته میشود. چرک میکند. پیوستی است به دنیا. گاهی چیزی از دروناش فوران میکند. گاهی هم طعم آخرین نوازش را میدهد. مثل یک داستان که میشود در سطح روایت کرد. روی یک خط. پوست همین داستان است. لایهلایه است برای خودش. به شرط آنکه، بشکافیاش.
جستجو میخواهد تمام این لکهها. نقطههای سیاه. جای زخمهای مانده و لکههای تن و خطوط صورت. جای خاطرات ما. روزهای رفته. جایی هم برای باقیماندهی روز.
حس خوبی در کار نیست. انگار زیر همهی این لایهها دارد اتفاق بزرگتری میافتد. بزرگتر از این جملهها. این خطوط. این لایهها… چرک. دمل. سوختگی. لکههای سرخ. نقطههای سیاه…. شاید حساسیت است. نه، حتماً هست. بازتاب حساس بودن. به بودن. به ماندن. به فکر کردن. به زندگی.
این را هم بگویم آنجا که ایستاده بودم با خودم میگفتم کاشکی نورپردازی بهتر بود. میشد باشد. کاشکی چیدمان بخشی از فرم نمایش شود اینجا. بخشی از روایت اثر. میشود باشد. ساده است.