گمان می‌کنم آقاجری به‌درستی تروما یا زخمی بنیادین را کشف کرده است، اما در نهایت در عین ناباوری این تروما را  با القاء نوعی جراحت، پارگی و شکستگی قاب تثبیت و بازنمایی می کند. اگر بخواهم از اثر او روایتی به‌ دست دهم، چیزی که می‌بینم تلاش سوژه‌ای است که می‌خواهد از خود عکاسی کند. عکاسی در این‌جا در معنای نوعی شناخت، درک تمامیت چیستی سوژه، یا به تعبیری شناخت چیستی «من» است. اما در نهایت، سوژه‌ای که از خود  عکاسی می‌کند ناتوان از آن است که تمامیت خود را به تصویر کشد. دست‌ها اندام‌هایی هستند که سوژه از شناخت آن‌ها بازمی‌ماند چرا که در عکسی که حاصل می‌شود نمی‌توان ردی از دست‌ها دید. در این نقطه آقاجری در پاسخ به این پرسش رمانتیک‌های آلمانی که «سوژه چه‌گونه می‌تواند خود را به منزله‌ی ابژه بشناسد؟»  هم‌صدا با فروید پاسخ می‌دهد: با مثله شدن اندام‌ها. دست‌ها همان ابژه‌های بریده‌شده هستند؛ همان زخم و  جراحتی که از این شکل عکاسی به‌وجود می آید. در نتیجه، برجسته کردن عکس آخر، با شکستن قاب تنها می‌تواند به معنای القاء کردن زخمی باشد که هنرمند آن را نادیده گرفته، یا شکل بیانی خود را ناکارآمد احساس کرده است.