عکس از مجله‌ی الکترونیکی «دیده»

شمیم مستقیمی: اینجا قاعدتاً محوطه‌ی بازی است. اما دقیقاً چی باعث می‌شود که ما اینجا را محوطه‌ی بازی بدانیم؟ میز وسط کادر. اما آیا همین میز کافی است برای این‌که اینجا محوطه‌ی بازی بشود؟ ظاهراً رنگ تیز و تند میز و حضور بی‌تخفیف‌اش قرار است از یادمان ببرد که زمین آسفالت و دیوارهای زشت و بی‌جا و بی‌تناسب اطراف میز، هیچ ربطی به ایده‌ی بازی ندارند. و در واقع اینجا محوطه‌ی بازی نیست. اما مسئول فضاهای شهری شهرداری در گزارش کارش قید خواهد کرد که زمین بی‌کاربردی را تبدیل به زمین بازی کرده است. عکسی هم ضمیمه گزارش می‌کند که عده‌ای را در حال بازی نشان می‌دهد. و اینجا می‌شود محوطه‌ی بازی. همین. گره‌خوردگیِ اشیاء به مفاهیم جوری است که آدم اگر حواسش نباشد، بدجوری می‌خورد. مثلاً فکر می‌کنیم یک پرده‌ی سفید و یک آپارات می‌تواند سینما درست کند. یا چهار تا دیوار می‌تواند خانه بسازد، یا از آن بدتر گالری باشد، یا یک میز می‌تواند محوطه‌ی بازی درست کند. اشیاء در این مرزوبوم همان مفاهیم‌اند. از این رو مفاهیم این‌قدر غلیظ و صلب‌اند. و از این رو مفاهیم بدجوری انگشت توی چشم همه‌مان می‌کنند. مثل این میز. برای اینکه این فقط یک میز نیست. این دارد به تو حقنه می کند که بپذیری جایی که در واقع محوطه بازی نیست، محوطه بازی هست! این عکس احسان براتی این سؤال را به سطح آگاهی می‌آورد.