در شکل نگاه کردنی که هنرمند برای ما تعریف میکند، در واقع دو سطح از تجربه به وجود میآید: خواندن و خوردن. شاید بتوان به نحوی، کار رسول اشتری را باز کردن خود روایت پاندورا دانست، و در ادامه اهدای این امتیاز و یا اختیار که مخاطب از این جعبه چه شرارت و چه بدیای را بیرون بکشد. این انتخاب حاکی از نوعی میل تخریبگرایانه است، چه نسبت به خود و چه دیگری (فکر کردن به خود، تو و دیگران)، آنچه عیان است همین میل مخرب است. اما خواندن و خوردن نه از دل یک تقابل، بلکه از دل یک فرآیند مصرفگرایانه حاصل میشود: اینکه ما بخوانیم چه میخوریم. او خوردن را سطحی از تجربه در نظر میگیرد که باید لحظهای در ادامهی لحظهی گزینش و انتخاب باشد. اما بیایید روایت پاندورا را دیگر بار به یاد بیاوریم: پاندورا نخستین زنی بود که خدایان یونان آفریدند، هرکس در او قابلیت و استعدادی به ودیعه گذاشت و نتیجتاً تمام بدیها هم در یک بطری به او ارزانی داشته شد؛ بطریای که از گشودن آن منع شد چرا که باز کردنش بدیها را فرامیخواند. او بطری را باز کرد، از هر آنچه بدی بود زمین مملو گشت ولی نهایت امر روح امید در ته بطری باقی ماند. مخاطب در کار اشتری، اگر جسورانه روی بطری را بخواند و بعد از آن بخورد در واقع روح امید را سر میکشد. کار او همچنان هنری است که قاعدهی مصرفگرایی را رواج میدهد، البته در شکلی خلاقانه.