سپهر خلیلی: لیکتستاین کاراکترهای خود را چنان‌که خودش توضیح می‌دهد، از کمیک‌بوک‌ها و تبلیغات تجاری بیرون می‌کشد، نه برای بازتولید بلکه برای از نو ساختن و ترکیب‌بندی دوباره‌ی آن در بطن اثری دیگر. و این فرآیند تا آن‌جا پیش می‌رود که کلیت برای او رضایت‌بخش باشد. اما این رضایت چه‌گونه حاصل می‌شود؟ لیکتنستاین در دختر مغروق، شخصیتی را تصویر می‌کند در لابه‌لای موج‌های مشوش هوکوسائی در حال غرق شدن است، با چشمانی گریان و با نومیدی دست‌ و پا می‌زند و در نهایت جمله‌ای را ادا می‌کند: «برام مهم نیست، ترجیح می‌دم غرق بشم تا از برد کمک بخوام…». این جمله، این جمله‌ی بی‌صدا که بار روایت کار او را برعهده می‌گیرد کل اثر را دراماتیک می‌کند. انگار نقاشی‌های او عمدتاً صدادار می‌شوند چنان‌که گویی از دل همهمه و فریادهای عصری دراماتیک بیرون زده‌اند و به شکلی نابهنگام.

لیکتنستاین، در واقع به دنبال نوعی فرمول‌بندی است: بیرون کشیدن لحظه‌ی بحرانی یک روایت تصویری آن هم درست در نقطه‌ای که این روایت دراماتیک شده است. جهان او جهانی ملودراماتیک است، که در لحظه‌ای بحرانی و در اوج یک درام به تصویر در می‌آید بی‌آن‌که راوی حوادث پیش یا پس از خود باشد.