سپهر خلیلی: بکمان در این نقاشی جهنم را به تصویر کشیده است؛ جهنم صریحی که تونالیتهی قهوهای آن نشان از فرسودگی و سوختن طبیعت بشری دارد؛ همان چیزی که او در این تابلو–با ضربههای خشن قرمز رنگ–تقبیح میکند، بیآنکه پرسپکتیوی در کار باشد، بیآنکه به قول اشتفان لاکنر: «این پنجرهی محو کورسویی از امید را به درون راه دهد.»
بکمان در مقام قیاس جنگ با قیامت،آن را چنان سهمگین مییابد که هراسِ آن ناگسستنیترین پیوندهای فردی انسانها را میگسلد؛ چونان که هول قیامت مهر فرزند را از دل مادر. از این روی، وی جنگ را نقطهی تمایز فردیت و اجتماع میپندارد .از دل همین تمایز و با فروپاشی هنجارهای اجتماعی–که منجر به از دست رفتن توان قضاوت میشود–هیچچیز خیر را از شر متمایز نمیکند و همهچیز در هالهای از ناتوانی در ارزشگذاری فرومیرود. آنچه اهمیت مییابد تلاشی فردی است برای حفظ حیات بیآنکه حیات دیگری مهم باشد. در نهایت آنچه در اثر نمود می يابد طبیعتی بیشکوه و فروکاسته است: طبیعتی شکنجهگر، جهنمی و ناامید مانند تصویری مبتنی بر ناامیدی که دانته از جهنم ارائه میدهد.