باوند بهپور: از مقایسهی فیگورهای محصص با یکدیگر چنین برمیآید که «دفرمگی»شان صرفاً به شیوهی نقاشی کردن نقاش برنمیگردد (چیزی که مثلاً در مورد مودیلیانی مصداق دارد.) محصص بهوضوح هراس و دلبههمخوردگیاش را از آدمها به نمایش میگذارد و این میتواند شامل هر کسی باشد حتا مادرش یا معشوقاش. آن جاهایی که واقعاً شخصی عزیز را (بهندرت) تصویر کرده این دفرمگی کنار میرود: مثلاً در پرترههایی که از مصدق، خلیلی ملکی، نیما، برادرزادههایش یا حتا زن فرتوت گلفروش سر خیابان کشیده. اما اگر خودش را هم تصویر کند این تصویر توهینآمیز است و در این کار عمد دارد. «توهین به تماشاچی» از ابتدا جزو مشخصات کار حرفهایاش بوده و میماند. آنچه به کارفرمایش میدهد—چه شاه باشند چه آدمهایی متمول—تصور هولناک خود آنهاست. این را محصص با دستهای خونالودشان، ناخنهای چنگالمانندشان یا چشمها و جمجمههای کوچک یا ناموجودشان نشان میدهد. حیوانات، به عکس، در کارهای او موجودات «انسانیتری» هستند: ماهیها و پرندهها و مینوتورها و فونها و ساتیرها. با این حال، جانوران شوم هم دارد: زالوها و کوسهها. آنجا که دندانهای کوسهوار برای کسی میگذارد یعنی او را به طور خاص هراسانگیز میبیند. مثلاً این یکی. اما عجیب است که حتا پسران جوان (و سبکسری) را که دوست داشته با همین دندانها نشان میدهد. محصص در رویکرد فلسفی آثارش صادق است اما نوعی دلآشوبه از دیگران را (که ناشی از روان اوست) در زیر این لایهی فلسفی پنهان میکند و توجیه میکند: ظاهراً این فیگورها به دلیل تعلقشان به این یا آن طبقه یا طرز فکر هولناکاند؛ اما در عمل تقریباً همگان را به یکسان دربرمیگیرند: زن و مرد، همجنسخواه و دگرجنسخواه، کودک و بزرگسال، آشنا و غریبه. محصص حق دارد وقتی میگوید موضعاش در آثار گوناگوناش ثابت است و از دروناش میجوشد. با خودش عجین شده. او با انسان دورهی خودش در تمامیتاش مسئله دارد.