باوند بهپور: حالا دیگر کلمهای داریم به نام «چادرآرت» که گرایشی را در هنر معاصر ایران بهخوبی و بهطعنه توضیح میدهد. اما همچون همیشه، ایراد از شیوهی بازنمایی است نه موضوع. سوژهی این نقاشی محصص هم زنی چادری است، آن هم با تأکید بر چادر، اما محصصِ بهاصطلاح «غربزده»، در دام رویکردی اگزوتیک نمیافتد که گویا در زمان او هم تازگی نداشته. در مصاحبهاش به تاریخ آبان ۱۳۴۳ در مجلهی آرش میگوید:
«اما امروزه با این انترناسیونالیسمی که وجود دارد احمقانه است بیاییم بهزور کار شرقی بکنیم؛ امکان ندارد… دید باید شرقی باشد… ولی نباید لوکال باشد. دید باید فردی باشد و در فرد، اصالت تجلی میکند… این اصراری که هنرمندان ما دارند از زور بیمایگی است… ما اینجا سعی میکنیم آدم را ایرانی بسازیم. پناه بردن به نقش قالی و زن چادری و پدیدهی چپق و قلیان که حتماً باید آن گوشه باشد از زور بیسوادی و حماقت است. اینها برای مجموعهی یک پیر دختر آمریکایی خوب است آقا.»
در کارهای محصص اساساً برهنگی ستایشبرانگیز است (این مجسمه برای مثال «فرارسیدن بهار» نام دارد) و لباس فیگورهایش همچون جلپارهای است بر تنشان و ضایعاتی که به تنشان چسبیده و میخواهند از شرش خلاص شوند (برای مثال در مجسمهی «فیگوری که لباساش را بیرون میکشد») و گویایی فیگورها، از طریق بدن اتفاق میافتد. در جایی هم، مثلاً این مجسمه (با عنوان «عزادار») ممکن است برخوردی بسیار تند و پرطعنه به فرهنگ مویه و فروبستگی داشته باشد، با این حال، در نقاشی بالا کوچکترین نشانهای از ضعف و حقارت نگذاشته است. بدنی کاملاً مردانه را در زیر پارچه نهان کرده و با ترکیببندیای بسیار محکم و امضائی بسیار کوچک که ابعاد غولآسایی به فیگور میبخشد زنی را تصویر میکند که به بیننده پشت کرده و هیچگونه رواداری و تسلیم در رفتارش نیست.