باوند بهپور: از هوشنگ ایرانی طراحیهایش را در دست داریم؛ کارهایی سیاه و سفید فاقد رنگمایههای خاکستری که طراحیهای ویندام لوییس و ورتیسیسم (Vorticism) او را تداعی میکند. در شخصیت جنجالی و رویکرد آوانگارد و همزماناش به متن و تصویر، به ادبیات و نقاشی، ایرانی دستکمی از لوییس نداشت. برایش امکان نداشت از این تندتر برود که وارد نیروی دریایی شود، به انگلستان اعزام شود، به فرانسه بگریزد، به تهران برمیگردد، اسپانیایی بیاموزد، به اسپانیا برود و با دکترای ریاضیات بازگردد تا با بیانیهی «سلاخ بلبل» در مجلهی «خروس جنگی» بلبل سنتگرایان را سلاخی کند و کتابهای شعرش را، به رغم مدعیان، یکی از پس دیگری در تیراژ دویست نسخه و بدون ناشر منتشر کند، پیش از آنکه شروع توفانیاش در پی سرخوردگی سیاسی در اعتیاد به الکل مستحیل شود.
برخی از این طراحیها ساختاری ریاضی دارند و برخی دیگر طراحیهای مرکبی خاور دور را تداعی میکنند؛ گویی همان حاصل جمع دغدغههای متفاوت ایرانی است که باعث شده پایاننامهی دکترایش را در رشتهی ریاضیات در باب «فضا و زمان در تفکر هندی» بنویسد! ایرانی نه تنها چنان که معروف است در شعر سهراب سپهری اثر کرد که این تأثیر را در طراحیهای او نیز نهاد. ذهن تصویری هوشنگ ایرانی (که بهحق اولین هنرمند مدرن ایران است که توجهی همزمان به متن و تصویر میکند) آنچنان که باید دیده نشده است. ذهن ادبی مخاطبان او، تصمیم گرفته بود «جیغ بنفش» را بشنود تا ببیند، همچنان که بعدتر شعر سهراب را بر نقاشیاش رجحان دادند.
با این اوصاف، حس تعلیق عمیقی که این طراحی درخشان منتقل میکند از شخصیت یک آوانگارد ایرانی نامنتظر نیست. سادگی سرراست و خیرهکنندهی این طرح، سقوط ایکاروس بهمن محصص را به خاطر میآورد که نظیری برای ایرانی میساخت: همان علاقهی یکسان به حیطههای متن و تصویر، همان جنگندگی هنری، همان پایفشاری مصرانه بر فردگرایی، همان سرخوردگی تاریخی و فرهنگی پسامصدقی که برای هیچکدامشان ترمیم نشد، و همان رادیکالیسمی که ایرانی را به آنجا رسانیده بود که بند سیزدهم بیانیهاش را به این ختم کند: «مرگ بر احمقان!»